🔞Woosan🔞

437 39 14
                                    

*ادامه پارت24*
وقتی به خونه وویونگ رسیدن، سان موتور رو پارک کرد و با مادرش به سمت در خونه رفتن.
مادرش دستی روی موهاش کشید و با استرس لب زد.
_ به نظرت ایرادی نداره این وقت شب بریم؟
سان دستش رو پشت مادرش گذاشت و ضربه آرومی به در زد.
وویونگ که پشت در کمین کرده بود با خوشحالی در رو باز کرد و وقتی سان رو با مادرش به همراه ساک دید خشکش زد.
کم کم چهره اش حالت نگران گرفت و ساک رو از دست مادر سان گرفت.
لبخند گرمی زد و به خوبی از مادر سان استقبال کرد.
سان برای اینکه مادرش معذب نشه، به وویونگ گفت که خونشون از نظر آب و برق به مشکل خورده و مجبور شدن بیان اینجا.
وویونگ با احترام تمام، مادر سان رو به اتاق مهمان برد و وسایل رو براش آماده کرد.
مادر وویونگ لبخندی بهش زد و دستش رو روی شونه اش گذاشت.
_ممنونم پسرم.
مادر سان که از درون خورد شده بود اما لبخند گرم و شیطونی زد و به جفتشون نگاهی کرد.
_معلومه که خیلی مراقب پسرمی.
وویونگ گونه هاش کامل رنگ گرفت و سرفه ای کرد و سان سریع اومد جلو رو به مادرش لب زد.
سان: بهتره بخوابی اوما خسته شدی فردا حرف می‌زنیم.
سان، وویونگ رو از اتاق کشید بیرون و در رو بست.
باهم به سمت اتاق وویونگ رفتن و سان ساکش رو گوشه اتاق گذاشت.
سان دست وویونگ رو گرفت و توی بغلش کشید.
عطر تن وویونگ رو بو کرد و چشماش رو بست.
خیلی خسته بود انگار که روحش دیگه جونی نداشت.
وویونگ به خوبی میدونست که حال سان و مادرش خوب نیست حتی از کبودی صورت مادرش میشد راحت فهمید.
اما میخواست سان خودش توضیح بده.
وویونگ چند ضربه آروم به کمر سان زد و روی موهاش رو بوسید.
بعد از حرکت وویونگ، سرشونه های سان لرزیدن و کم کم لباس وویونگ خیس شد.
وویونگ به نوازش کردن کمر سان ادامه داد و گذاشت سان خودش رو خالی کنه.
سان حتی گریه اش صدا نداشت انگار که گریه کردن رو بلد نبود، فریاد زدن رو بلد نبود، بلد نبود بگه حالم خوب نیست، بلد نبود احساس خسته بشه، بلد نبود...
دردی که سال ها توی سینش بود امشب دوباره براش مرور شد، دوباره تمام زخمای روحش سر باز کردن.
بعد از چند دقیقه سان کمی آروم شد و وقتی خواست سرش رو بلند کنه سریع اشکاش رو پاک کرد.
سان: معذرت میخوام.
وویونگ نفس عمیقی کشید و بالاخره حرف زد.
دستای سان رو توی دستاش گرفت و با نگرانی تمام به سان خیره شد.
وویونگ: من همیشه کنارتم.. من همیشه بهت گوش میدم لطفا توی خودت نریز. امشب چی اذیتت کرده؟
جفتشون روی تخت نشستن و سان تمام اتفاقات رو براش تعریف کرد از بچگیش تا امشب.
وویونگ تمام مدت از عصبانیت، مشت دستاش محکم و محکم تر میشد.
وقتی حرفای سان تموم شد، وویونگ بغض گلوش رو قورت داد و لبخندی به سان زد.
وویونگ دست سان رو کشید و باهم روی تخت دراز کشیدن.
سان سرش رو روی قفسه سینه وویونگ گذاشت و وویونگ دستش رو لایه موهای سان برد و نوازشش کرد.
بعد از چند ثانیه وویونگ آهنگی رو زمزمه کرد و به نوازش کردن سان ادامه داد.
سان چشماش رو بست و به صدای دلنشین وویونگ گوش کرد.
سان دستش رو نوازش وار روی شکم وویونگ کشید و یهو کمی تیشرتش به سمت بالا رفت.
سان با دیدن یه قسمت از لباس زیر وویونگ، دهنش نیمه باز شد و سرش رو بالا آورد و با چشمای ریز شده به وویونگ نگاه کرد.
سان: همیشه از اینا میپوشی؟؟؟
وویونگ اولش متوجه نشد اما وقتی نگاه سان رو دنبال کرد متوجه شد و سریع تیشرتش رو داد پایین و روی تخت نشست.
سرفه ای کرد و با صدای آروم زمزمه کرد.
وویونگ: نه... ینی.. چون یهو پیام دادی... ام...
سان نیشخندی زد و نزدیک وویونگ شد و با زبونش لباش رو کمی خیس کرد.
سان: ام فکر کردی دارم میام پیشت تا؟؟
وویونگ که کامل سرخ شده بود مشتی به قفسه سینه سان زد و زیر پتو رفت و چشماش رو بست.
وویونگ: بخواب بی ادب.
سان نگاه مظلومی به وویونگ کرد و چونه اش رو روی قفسه سینه وویونگ قرار داد.
سان: واقعا فکر میکنی الان خوابم میبره؟
سان همینجور که داشت ادای مظلومارو در می‌آورد، یواشکی دستش رو از زیر پتو رد کرد و سرانگشتاش رو به زیر کش شلوارک وویونگ برد و لباس زیرش رو لمس کرد.
کمی به سمت بالا اومد و صورتش رو مقابل صورت وویونگ قرار داد و نفس گرمش رو رها کرد.
سان: آجوشی خوابش نمیاد تو خوابت میاد؟
وویونگ از شدت خجالت، لبش رو بین دندوناش گرفت و با حس لمس شدن هیسی کشید و کمی وول خورد.
وویونگ: ولی... امشب تو...
سان بدون اینکه اجازه بده حرفش تموم بشه، لباش رو روی لبای وویونگ گذاشت و زبونش رو از بین لباش رد کرد.
وویونگ ناله خفه ای کرد و به پشت گردن سان چنگی زد و پاهاش رو دور کمر سان قفل کرد.
...
مادر سان برای خوابیدن تلاش کرد اما بی فایده بود.
وقتی وویونگ رو کنار سان دید خیلی خوشحال شد. خوشحال برای اینکه پسرش عشق حقیقیش رو پیدا کرده بود.
حداقل مطمئن بود قرار نیست زندگی پسرش مثل خودش بشه و یک عمر تحمل بکنه.
همینجور که به سقف خیره بود به همچی فکر کرد.
نفس عمیقی کشید و کمی جا به جا شد و به پهلو خوابید.
-امیدوارم سان روی کاناپه بدن درد نشه.
...
سان محکم وویونگ رو به دیوار اتاق کوبید و عمیق تر از قبل بوسیدش. وویونگ وقتی کمرش به دیوار برخورد کرد، کمرش رو گود کرد و از درد ناله خفه ای روی لبای سان کرد.
سان دستای مردونه و سردش رو از زیر تیشرت وویونگ رد کرد و نیپل وویونگ رو به بازی گرفت.
وویونگ هر لحظه سرخ تر و سرخ تر میشد و به سختی لبای ورم کرده اش رو روی لبای سان حرکت میداد.
جفتشون کم کم نفس کم آوردن و سان لباش رو جدا کرد.
نفسای گرمشون رو روی صورت همدیگه رها کردن و سان از همون فاصله نزدیک، با صدای آرومی زمزمه کرد.
سان: شلوارکت رو دربیار ببینم چی پوشیدی.
وویونگ موهای توی صورتش رو زد کنار و دستای مشت شدش رو جلوی کش شلوارکش قرار داد.
چشمای سان ریز تر و جدی تر شدن و وویونگ ناخودآگاه بدون اینکه مخالفتی بکنه، گره شلوارکش رو باز کرد و آروم پایین کشیدن.
سان با دیدن لباس زیر خاص وویونگ، چشماش برق زد و سر انگشتاش رو آروم روی پوست لطیف وویونگ کشید و رونش رو لمس کرد.
وویونگ با حس نوازش سان، سرش رو بالا برد و چشماش رو بست و لباش رو روی هم فشار داد تا ناله ای نکنه.
سان رونای وویونگ رو نوازش کرد و سر انگشت اشاره اش رو روی بند لباس زیر وویونگ گذاشت و با نیشخند به وویونگ خیره شد.
وقتی دید وویونگ سرش به سمت بالاست، کمی نزدیک تر شد و زبونش رو روی گردن وویونگ کشید و پوست گردنش رو بین دندوناش گرفت و مک زد.
وویونگ دستاش رو روی سرشونه های سان گذاشت و چنگ محکمی بهش زد و با حس سوزش و درد گلوش، ناله بلندی کرد و سریع دستاش رو روی دهنش گذاشت و با ترس به سان خیره شد.
سان روی دستای وویونگ رو بوسید و خنده آرومی کرد.
سان: نگران نباش مامانم دیگه خوابش برده.
سان دستای وویونگ که روی دهنش بود رو عمیق بوسید و مک زد و دوباره سراغ گردنش رفت.
از استرس و لذت تمام بدن وویونگ عرق کرد و دستاش رو از روی دهنش بر نداشت.
سان وقتی به خوبی گردن وویونگ رو مارک کرد، توی یه حرکت وویونگ رو چرخوند و بوت سفید وویونگ رو نوازش کرد.
وویونگ به کمرش قوصی داد و گونه اش رو به دیوار چسبوند و پاهاش رو از هم باز کرد.
سان با دیدن کار وویونگ، خنده ای کرد و دوتا دستاش رو روی بوت وویونگ قرار داد و چنگ محکمی بهش زد و دمه لاله گوشش زمزمه کرد.
سان: اوکی.. انگار بدجور دلت میخواد.
بعد از گفتن حرفش، بوت وویونگ رو رها کرد و به دو سمت بونش اسپنک محکمی زد.
وویونگ لباش رو محکم گاز گرفت تا ناله نکنه و پلکاش رو روی هم فشار داد و نفس نفس زد.
سان نیشخندی زد و روی زانوهاش نشست.
لباس زیر وویونگ رو آروم درآورد و گوشه ای از اتاق انداخت.
دستاش رو روی بوت وویونگ قرار داد و بینش رو باز کرد و زبون گرمش رو روی حفره وویونگ کشید.
وویونگ تمام بدنش مورمور شد و پیشونیش رو محکم به دیوار فشار داد و دستش رو به سمت عقب برد و به موهای سان چنگی زد و بیشتر به خودش فشارش داد.
سان نیشخندی زد و عمیق تر از قبل، بین بوت وویونگ رو مک زد و زبون داغش رو واردش کرد.
وویونگ کم کم لبای زخم شدش رو رها کرد و با صدای خیلی آروم ناله کرد.
همینطور که موهای سان توی مشتش بود، به کمرش موجی داد و حفره اش رو روی لبای سان حرکت داد.
وویونگ: عاح... این حس... این حس رو... خیلی دوست دارم.
سان با شنیدن صدای هورنی وویونگ، بی قرار تر از قبل شد و کمربندش رو باز کرد تا دیکش جای بیشتری داشته باشه.
سان با یک دستش بین بوت وویونگ رو باز کرد و انگشت وسط دست دیگه اش رو واردش کرد و همزمان نوک زبونش رو روی حفره صورتیش کشید.
وویونگ ناخودآگاه چنگ محکم تری به موهای سان زد و نفسای داغش مدام به دیوار برخورد می‌کرد و کم کم از لذت چشماش سفید شد و زانوهاش کمی خم شد و لرزید.
سان با انگشتش حفره وویونگ رو باز کرد و انگشت دوم رو واردش کرد.
وویونگ دست دیگه اش رو روی دهنش گذاشت و ناله خفه نسبتا بلندی کرد.
وویونگ: دوست دارم.. ناله کنم..
سان از جاش بلند شد و دستش رو روی دهن وویونگ گذاشت و محکم فشار داد.
سان: امشب نمیتونی.
سان انگشتاش رو محکم تر و سریع تر از قبل حرکت داد و زبونش رو روی لاله گوش وویونگ کشید و عمیق مک زد.
وویونگ بدن لرزونش رو به سان تکیه داد و پلکاش رو بست.
اون درد براش خیلی لذت بخش بود اونقدر لذت داشت که می‌خواست تا فردا ادامه داشته باشه. پس باید تحمل می‌کرد و ناله نمی‌کرد تا کسی بیدار نشه.
بعد از چند دقیقه که وویونگ با انگشتای سان به خوبی به فاک رفت، سان وویونگ رو روی تخت انداخت و لباس های خودش رو کامل درآورد.
وویونگ وقتی دید سان لباس هاش رو داره درمیاره، تیشرتش رو درآورد و برای سان کامل برهنه شد.
با دیدن دیک هارد شده سان، آب دهنش رو قورت داد و کمی سرش رو کج کرد و به تمام عضله های سان خیره شد.
کمی جابه جا شد و روی تخت چهار دست و پا راه رفت و با چشمای خمار و هورنی به سان نگاه کرد.
وویونگ: شاید...
وقتی به لبه تخت رسید، دستش رو نوازش وار روی دیک سان کشید.
وویونگ: شاید اینم باید روی مجسمه ام مشخص میکردم؟
سان نیشخند صدا داری زد و چونه وویونگ رو بین دستاش گرفت.
سان: حرفایی بزن که فردا سرخ نشی از خجالت.
وویونگ خنده کشدار و هورنی کرد و روی تخت دراز کشید.
وویونگ دستاش رو نوازش وار روی بدن خودش کشید و تمام مدت به سان خیره موند.
سان یه تای ابروش رو داد بالا و با لذت به حرکات وویونگ خیره شد.
وویونگ بین پاهاش رو باز کرد و دستش رو بین پاهاش برد.
انگشت فاکش رو خیلی آروم وارد خودش کرد و دست دیگه اش رو جلوی دهنش قرار داد و انگشتش رو بین دندونش گرفت و با سکسی ترین ژست ممکن جلوی سان خودش رو بفاک داد.
انگشت دوم هم وارد خودش کرد و از درد به کمرش قوصی داد و انگشتش رو از بین لباش جدا کرد و روی نیپل صورتی و حساس شده اش گذاشت.
پاش رو کمی دراز کرد و به سان رسوند. سر انگشتای پاش رو نواز وار روی پای سان کشید و به دیکش رسوند.
سان دستش رو روی مچ پای وویونگ گذاشت و نگاه جدی و هورنیش رو به وویونگ داد.
سان کف پای وویونگ رو به دیکش مالید و با صدای بم زمزمه کرد.
سان: این چیزیه که میخوای؟
وویونگ همینطور که داشت ناله می‌کرد سرش رو تکون داد و با لحن کشداری زمزمه کرد.
وویونگ: آره آجوشی میخوامش..
سان زانوش رو روی تشک گذاشت و روی تخت رفت.
وویونگ خنده ای کرد و انگشتش رو درآورد و به سان خیره شد.
سان روی تخت دراز کشید و به وویونگ نگاه کرد.
سان: میدونی رمز لپ تابم چیه؟
وویونگ کمی گیج شد و سوالی به سان خیره شد.
وویونگ: نه...
سان خنده ای کرد و جواب داد.
سان: 696969
وویونگ که منظور سان رو بالاخره فهمید، خنده ای کرد و مثل یه گربه به سمت سان رفت.
وویونگ: هرچی که تو بخوای.
زانوش رو اون سمت بدن سان قرار داد و بوتش رو جلوی صورت سان تنظیم کرد و خم شد. موهای خیسش رو از صورتش زد کنار و به آرنجاش تکیه داد.
انگشتاش رو دور دیک سان حلقه کرد و زبونش رو روی لبش کشید.
وویونگ: آماده ای؟
سان که با دستاش بین بوت وویونگ رو باز کرده بود، خنده ای کرد و لب زد.
سان: من همیشه آمادم.
وویونگ لباش رو از هم باز کرد و دیک هارد شده و بزرگ سان رو توی دهنش جا داد. همون موقع گرمای زبون سان رو روی حفره حساس شدش حس کرد که باعث شد ناله خفه ای بکنه.
کم کم سرش رو عقب جلو کرد و دستش رو نوازش وار روی رونای سان کشید.
بعد از چند لحظه اشک توی چشماش جمع شد اما توجهی نکرد و همه جای دیک سان رو مک زد و به خوبی خیسش کرد.
دستش رو دور دیک سان حلقه کرد و با حس لذت و درد زیاد توی بوتش، ناخودآگاه نشست و خودش رو روی صورت سان بالا پایین کرد.
چنگی به رو تختی زد و به سقف خیره شد و دیک سان رو کمی مالید.
سان زبون و انگشتش رو توی حفره وویونگ چرخوند و با سرعت تمام بفاکش داد.
وقتی دید وویونگ چند لحظه شده که براش ساک نمیزنه، دستش رو پشت سر وویونگ قرار داد و محکم به سمت جلو خمش کرد.
وویونگ وقتی یهو خم شد، دهنش رو باز کرد و کل دیک سان رو توی دهنش جا داد. سان با حس داغی دهن وویونگ، ناله بمی کرد و کمرش رو حرکت داد و وویونگ چشماش بیشتر از قبل اشکی شد.
با برخود سر دیکش به تهه حلق وویونگ، ناله بلندی کرد و به بوت وویونگ چنگ محکمی زد و سرعت مک زدنش رو بیشتر کرد.
جفتشون خیس عرق شده بودن و بدناشون ضعف کرده بود و بعد از چند دقیقه جفتشون احساس کردن که دارن کام میشن.
وویونگ به خودش پیچید و سان محکم نگهش داشت و با تمام قدرتی که داشت انگشتش رو داخل وویونگ حرکت داد و وویونگ محکم دیک سان رو مالید و ساک زد و همزمان با هم کام شدن.
سان کامش رو توی دهن وویونگ خالی کرد و کام وویونگ هم روی قفسه سینه سان ریخت.
جفتشون نفس نفس زدن و بدن های بی حالشون روی تخت رها شد.
سان از جاش بلند شد و به سمت کمدش رفت. دستمال گردن مشکی برداشت و دوباره به سمت تخت رفت و کنار وویونگ نشست.
دستمال رو روی دهن وویونگ گذاشت و پشتش گره زد. وویونگ که بی‌حال روی تخت بود، سوالی به سان خیره شد و سان با صدای آروم لب زد.
سان: بخاطر دوتا انگشت این همه سر صدا کردی. الان دیکمو بکنم توت که..
سان آروم وویونگ رو به کمر روی تخت خوابوند و پاهاش رو از هم باز کرد.
دیک همچنان هاردش رو کمی با دستش مالید و روی حفره وویونگ تنظیم کرد و خیلی آروم و با احتیاط واردش کرد.
وویونگ از درد چنگی به رو تختی زد و به خودش پیچید.
سان آروم به کمرش موج داد و دیکش رو داخل وویونگ حرکت داد.
وویونگ ناله های خفه و خیلی آرومی می‌کرد و دوباره دیکش هارد شد.
سان پاهای وویونگ رو کمی بالا آورد و توی دستاش گرفت. زبونش رو روی زانوی وویونگ کشید و سرعتش رو بیشتر کرد و صدای برخورد بوت وویونگ به رون سان توی سکوت اتاق پیچید.
سان: امشب نمیتونم ازت دل بکنم.
....
وویونگ به سختی لایه چشماش رو باز کرد و به پنجره اتاق خیره شد. دیگه صبح شده بود، کمی سرش رو چرخوند و به ساعت نگاهی کرد. ساعت هفت صبح بود.
سان دستاش رو دور کمر وویونگ حلقه کرد و پشت گردنش رو بوسید.
سان: به چی فکر میکنی بیبی؟
وویونگ نفسش رو بیرون داد و زمزمه کرد.
وویونگ: به اینکه تا الان من رو بفاک دادی و چهاربار کام شدیم.
سان خنده ای کرد و بدن بی جون وویونگ رو کشید توی بغلش.
سان: تقصیره خودته که اون لباس رو پوشیدی. آدم باید عواقب کارش رو قبول کنه.
سان موهای وویونگ رو نوازش کرد و سرشونه برهنه اش رو بوسید.
سان: من میرم دوش بگیرم توهم یکم بخواب که بعد بریم کلاس.
وویونگ که چشماش همین الان هم گرم شده بود، زمزمه های نامفهومی کرد و چشماش رو بست.
سان لبخندی زد و گوشیش رو از روی میز برداشت و عکسی از وویونگ گرفت.
به عکس خیره شد و لبخندش عمیق تر شد.
سان: اگه این عشق نیست پس چیه؟
....
خب ان شاء الله خدا از من بگذره با این چیزایی که مینویسم
خوشحال میشم نظرتون رو بگید و ازم حمایت کنید
وت و کامنت فراموش نشههه
پی دی اف های فیکم رو توی چنل میزارم میتونید از اونجا هم دانلود کنید و با من در ارتباط باشید
آیدی:
sitinfrontofmeforsixtydays
امیدوارم حال همتونم خوب باشههههه

Sit In front Of me For sixty Days | Ateez Donde viven las historias. Descúbrelo ahora