هفت ستاره

192 40 212
                                    

اگه این پارت رو می بینید و نت دارین با شمردن ستاره اعلام حضور کنین ⭐⭐⭐

.

با خیسی ای روی گونه ام، چشم هام رو باز کردم. وقتی میلی رو کنار صورتم دیدم، گرفتمش و با خوابیدن روی پهلوم اون رو بغل کردم.

"میاااااوو"

سعی کرد از بین بازوهام خودش رو بیرون بکشه. رهاش کردم تا اون هم دست از سرم برداره.

نور طلایی افتاب مستقیم به پلک های بسته ام میخورد.

از طرفی تخت و ملافه ی غریبه ای که روش خوابیده بودم هم باعث شد کاملا خوابم بپره.

چشم هام رو باز کردم و نگاهی به اتاق ناآشنا انداختم.

چند ثانیه طول کشید تا موقعیتم رو درک کنم و شب قبل رو به یاد بیارم.

ما توی کلاب رقصیدیم و جشن گرفتیم. بعد هم نزدیک ساعت سه صبح به خونه ی هری رفتیم و تقریبا از خستگی روی تخت بیهوش شدیم.

این حقیقت با دیدن پیراهن مشکیم که از دیشب تنم بود اثبات شد.

به سمت دیگه ی تخت نگاه کردم و فقط میلی رو دیدم که داشت پنجه هاش رو لیس میزد.

سر و صدایی به گوشم نمیرسید.

تصمیم گرفتم به دستشویی برم و دست و صورتم رو بشورم.

وقتی خودم رو توی آینه دیدم وحشت کردم!

با اینکه آرایش زیادی نکرده بودم اما قیافه ام افتضاح بود.

امیدوار بودم که هری من رو با این وضعیت ندیده باشه!

صورتم رو با دستمال کاغذی پاک کردم و از سرویس خارج شدم. چاره ای نداشتم که با همون پیراهن تنم باشم چون لباسی همراه خودم نیاورده بودم.

از اتاق بیرون اومدم و از راهرو گذشتم. میلی هم پشت سرم اومد‌.

شب گذشته وقت نشده بود که بخوام خونه رو ببینم از طرفی چراغ ها هم خاموش بودن و هری نیمه مست من رو مستقیم به اتاق خوابش برده بود تا فقط بخوابیم.

جاش و مسخره بازی هاش حسابی خسته اش کرده بود!

از پله ها پایین اومدم و صداهای ضعیفی به گوشم رسید. در کنارش بوی مطبوع غذا صدای شکمم رو در اورد!

"هری"

حدس میزدم توی آشپزخونه باشه اما نمیتونستم پیداش کنم.

نتونستم درک کنم که این آدمای پولدار چطور میتونن توی همچین عمارت هایی زندگی کنن؟

شاید فقط به اپارتمان قوطی کبریتم عادت کرده بودم!

"اینجام ایو"

صداش رو دنبال کردم و از راهروی کوتاه اما عریضی رد شدم و به قسمت بزرگتری رسیدم و هری رو توی آشپزخونه ی گوشه ی سالن دیدم.

Counting Stars ☆HS☆Où les histoires vivent. Découvrez maintenant