نور خورشید توی اتاق افتاده بود.جایی که جونگین و کیونگسو روی تختاشون،خوابیده بودن...
جونگین به محض بیدار شدن،احساس کرد که حالش خوب نیست ولی به هر طریقی هم که شده میخواست بلند شه و بره کمپانی..چند ساعت تمرین کرد و ناهار با پسرا نخورد چون اشتهایی برای خوردن نداشت.با خستگی روزشُ به اتمام رسوند و فکر کرد اگه ی دوش بگیره حالش بهتر میشه ولی حالش بدتر شد.
در حالی که میلرزید،وارد اتاق شد.
"کیونگسو:مشکلی هست...؟!
(متوجه حال بدش شد و پرسید.)" س..سرده...!
(گفت و موهای خیسش با حوله خشک کرد.)"کیونگسو؛نه..نیست..! تو ناهار با ما نخوردی..
"گرسنم نیست...(لبه ی تخت نشست.)
کیونگسو بهش نزدیک شد و کف دستش روی پیشونیش گزاشت.
"کیونگسو:تو که تب داری..!
" حالا میفهمم چرا انقدر خستم...(ردی تخت دراز کشید و پتو رو روی خودش کشید.)
"کیونگسو:جونگین...تو باید بری پیش ی دکتر...
" من از بیمارستانا متنفرمم...!
(لباش میلرزید.)"کیونگسو:خیلی خب..پس من میرم داروخونه..!
(لباساش عوض کرد.)جونگین بدون اینکه بفهمه دور و برش چی میگزره،چشماش بست و وقتی که چشماش باز کرد.کیونگسو و بکهیون داشتن بهش نگاه میکردن.
"بکهیون:اون واقعا مریضه..!
"کیونگسو؛میدونم...
کف دستش زیر سر جونگین برد و با بالا آوردنش،کمکش کرد تا قرصُ قورت بده بعد از اینکه ی لیوان آب بهش داد.سرش که بخاطر عرق خیس شده بود..به آرومی روی بالش گزاشت.
"کیونگسو:حالا بخواب...!من میرم برات سوپ مرغ درست کنم..این برای بهبود سلامتیت،خوبه...
جونگین حرفی نزد.اون هنوز میلرزید.چشماش بست و چند ساعت خوابید.
کیونگسو اومد تا بیدارش کنه..
"کیونگسو؛جونگین...
تاریک بود ولی جونگین میتونست صدای آواز خوندن پرنده ها رو بشنوه.پس خورشید میخواست طلوع کنه...
"کیونگسو؛جونگین..تو باید قرصات بخوری...!
"چرا تو هنوز نخوابیدی..؟(با چشمای بسته پرسید.)
"کیونگسو:من بیدار شدم تا قرصات بهت بدم..! بیا...
" باش..
جونگین بدنش بالا کشید و کیونگسو قرصُ توی دهنش گزاشت و بعد یک لیوان آب خورد.و دوباره خوابید.و وقتی که بیدار شد،اتاق خالی بود..میخواست کیونگسو رو صدا بزنه ولی نمیدونست چی باید بهش بگه..؟اصلا توان بلند شدن از روی تختش رو نداشت..نگاهی به پایین انداخت و چشمش به ی کاسه که توش سوپ مرغ بود افتاد.
YOU ARE READING
Embrace my heart(kaisoo_translation)
Randomکیونگسو و جونگین،کارآموزای یک شرکت معروف کیپاپن..اونا عاشق همدیگه میشن..ولی آیا این عشق میتونه در برابر موانع، دووم بیاره..؟یا اینکه اونا رو از پا در میاره..؟ writer:sun_gee translator:lil_sua