•_مست..

115 24 10
                                    

کیونگسو در بست و نفس عمیقی کشید.

"چرا دروغ گفتی؟(مادرش پرسید.)

کیونگسو به سمتش چرخید و بهش نگاه کرد.

"تو هیچ دوست پسری نداری!

"کیونگسو:مجبور بودم! نمی خواستم اون انقدر بهم بچسبه!

"اون گفت که دوست داره!

"کیونگسو:برام مهم نیست!

رفت تو اتاقش در بست.عاح سنگینی کشید و یاد مکالمه اش با جونگین افتاد.

"کیونگسو:هنوز دوستم دارم..(دستش روی قلبش گذاشت.)

____________________________

مادر کیونگسو بهش نگفته بود که امروز با جونگین به دیدن خانواده اش میره.آماده شد کیفش برداشت و از خونه رفت بیرون.توی ماشین جونگین راجب کارش و خانواده اش باهاش حرف زد تا وقتی که رسیدن خونه

جونگین با خوشحالی جیسو رو بغل کرد و وارد خونه شد.

"سلام(مادرش اومد.)

"سلام،بعد از ظهر به خیر(مادر کیونگسو گفت.)

"بفرمایید(مادر جونگین لبخند زد.)

"خوش اومدین(شوهرش داشت موقعی که اونا رسیدن داشت می رفت بیرون.)

"عا..(مادر کیونگسو گیج شد.)

"ایشون همسر من هستن.

"جونگین:من نمی خواستم وکیل دیگه ای بگیرم من مطمئن بودم که همسر مادرم راجب این مورد به کسی نمی گه من بهش اعتماد دارم.

"اون واقعا به پسرتون اهمیت میده در واقع،اون عاشقشه.

"ممنونم(مادر کیونگسو لبخند زد و دست جونگین گرفت.)

مامان جونگین گونه جیسو رو بوسید.

"اون خیلی دوست داشتنیه! دلم می خواد قورتش بدم.

"من نخور!(دست باباش فشار داد.)

"باشه پس بیا بریم ناهار بخوریم.(مامان جونگین خندید.)

اونا پشت میز نشستن و شروع کردن به غذا خوردن جیسو روی پای باباش نشسته بود و جونگین بهش غذا می داد.

"می تونید به پسرم کمک کنید؟ اون واقعا دلش می خواد پسرتون برگرده پیشش اون هیچ وقت برای برگردوندن عشقش تسلیم نمی شه.

"جونگین:مامان..اون دوست پسر داره.

"چی! چرا؟

"جونگین:نمی دونم.

" نداره اون فقط می خواست که تنهاش بزاری.

"جونگین:اون بهم دروغ گفت!

"این وحشتناکه..اول دخترش مخفی کرد و حالا هم به پسرم دروغ میگه!

"من متاسفم اون فقط...اون هنوز شوکه اس،اون پسر فوق العاده خوبیه و یک پدر عالی.

Embrace my heart(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now