☕︎ Introduction ☕︎

884 56 7
                                    

سلام.
نیلارا صحبت می‌کنه.
به زودی، یعنی بهتره بگم "احتمالا" به زودی، قراره اینجا داستانی منتشر بشه. این داستان، دومین کار من هستش و قراره لبخند به لب‌هاتون بیاره. روند داستان خیلی خیلی آرومه و همه چیز یواش یواش جلو میره و حین خوندنش بیشتر با احساسات سروکار دارید تا اتفاقات. قراره توی این داستان، با احساسات واقعی آدم‌های آسیب‌دیده آشنا بشید. با خشم‌هاشون، دردهاشون، گریه‌ها و خنده‌های تلخشون، پنهون‌کاری‌هاشون و در آخر، موفقیت‌هاشون.
شما قراره احساسات رو توی این داستان لمس کنید و من، تمام تلاشم رو می‌کنم تا شما بتونید رفتار تک‌تک کرکترها رو درک‌ کنید.

خلاصه داستان:

توی یکی از روزهای اون پاییزی که زودتر از همیشه رسیده بود، کیم تهیونگ وارد کافه موناریس میشه تا انتقامش رو از باریستای جوان اون کافه، جئون جونگ کوک، بگیره. اما نمی‌دونه که ورودش به اون کافه، ماجراهای جدیدی رو برای زندگی کسل‌کننده‌ش به وجود میاره.

"یادت باشه! اگه تو نباشی، هر بار هوا سرد بشه و سپتامبر از راه برسه، من یاد تو می‌افتم. هر وقت از کنار اون مغازه کتابفروشی قدیمی رد بشم، یاد تو می‌افتم. هر بار که از اون پل رد بشم و آسمون پر ستاره‌ی بالای سرم رو ببینم، یاد تو می‌افتم. لعنت بهت... حتی فکر کنم با نفس کشیدن هم یاد تو بیافتم. حالا... حالا بهم بگو. چطور می‌تونی بری وقتی یه خری مثل من دوستت داره؟!"
☁️☁️☁️
چانیول، صاحب کافه موناریس، به اتفاقی‌ترین شکل ممکن بکهیون، معروف‌ترین نقاش شهر رو می‌بینه و از اونجایی که به عشق در نگاه اول عقیده‌ی محکمی داره، سعی می‌کنه هر طور شده به اون مرد نزدیک بشه؛ حتی اگه به قیمت تبدیل شدن دیوارهای کافه‌ی زیباش به تابلوی نقاشی هزار و یک رنگ تموم بشه.

"من استاد انجام دادن کارهای احمقانه‌ام. الان هم می‌دونم که قراره یکی از اون‌ها رو انجام بدم. اما این بار تو باید بهم ثابت کنی که فرق داره و قراره شیرین‌ترین کار احمقانه‌ام باشه. من، دوستت دارم، پارک چانیول."

تایپ کرکترها:

تهیونگ ~ istp
جونگ کوک ~ infj
چانیول ~ enfj
بکهیون ~ isfp

Remember!Where stories live. Discover now