☕︎ Chapter three ☕︎

281 37 24
                                    

☕︎ ☔︎ ☁︎

آخرین پیش‌دستی داخل آب‌چکون رو برداشت و با دستمال حوله‌ایش خشکش کرد و روی بقیه پیش‌دستی‌های رنگارنگ داخل کابینت گذاشت. آروم در کابینت رو بست و نگاه کلی‌ای به آشپزخونه انداخت. مثل روز اولش برق می‌زد و لبخند رضایت‌مندی روی لب‌هاش نقش بست. آروم دستمال توی دستش رو روی دسته صندلی داخل آشپزخونه آویزون کرد تا خشک بشه.

به سمت جالباسی رفت و پیش‌بندش رو از دور کمرش کند و آویزونش کرد. دستش رو به سمت کاپشنش برد و پوشید.

-بیا بگیرش.

با صدای چانیول برگشت و نگاهش رو به چهره خواب‌آلود و موهای پریشون رئیسش داد.

-این چیه؟

-کلید زاپاسه. قبلا یه دونه داشتم با بدبختی پیداش کردم. صبح اگه دیدی دیر اومدم باز کن و کارت رو بکن.

آخر جمله‌ش به یه خمیازه ختم شد. جونگ کوک دستش رو جلو برد و کلید رو از چانیول گرفت.

-ممنونم هیونگ.

چانیول فقط لبخند خسته‌ای زد و به سمت در حرکت کرد. جونگ کوک هم دوباره به سمت جالباسی رفت و از روش شالگردن و کوله‌پشتیش رو قاپید و پشت سر چانیول حرکت کرد. چانیول به سمت کلیدهای برق خم شد و همه رو خاموش کرد. جونگ کوک هم همون طور که شالگردنش رو محکم دور دهنش می‌پیچید از کافه خارج شد. چانیول هم بعد از چک کردن کلی از کافه بیرون زد و درش رو قفل کرد.

-هیونگ...

چانیول همون طور که کلید رو از توپی بیرون می‌کشید، روش رو به سمتش برگردوند.

-جانم؟

-ممنون بابت امروز. و این که ببخشید دردسر درست کردم.

برعکس انتظار جونگ کوک، چانیول در جواب یه پس‌گردنی حواله جونگ کوک کرد.

-دفعه دیگه اگه انقدر خودت رو مقصر هر چی بدونی یه طوری کتک می‌خوری که آدم شی!

با صدای نسبتا بلندی گفت و جونگ کوک همون طور که پشت گردن دردناکش رو می‌مالید لبخند شیرینی زد.

-بازم ممنونم هیونگ.

چانیول لبخندی زد و موهای نسکافه‌ای رنگش رو به هم ریخت.

-قابلت رو نداشت جوجه.

جونگ کوک لبخندی زد و آروم دستش رو تکون داد.

-من دیگه میرم. فردا می‌بینمت هیونگ. ممنون بابت همه چیز!

چانیول لبخندی زد و با نگاهش بدرقه‌ش کرد. جونگ کوک به محض این که روش رو برگردوند و به راه افتاد، لبخند از لبش محو شد. همیشه از این تایم متنفر بود. معمولا زمانی که از کافه خارج می‌شد ساعت از نیمه شب هم گذشته بود و توی خیابون‌ها پرنده پر نمی‌زد.
دست‌های لرزون و یخ‌زده‌ش رو داخل جیبش فرو برد و به بخارهایی که از دهنش خارج می‌شد نگاهی انداخت. سوز سرما بیشتر از قبل شده بود و باد سرد باعث می‌شد درد کشنده‌ای توی سرش بپیچه.

Remember!Where stories live. Discover now