زین چی کار میکنی ؟
صدای لویی بود
زین از جلوی پنجره کنار اومد
هری داره با تلفن صحبت می کنه به نظر میاد خیلی عصبیه
لویی : معلوم نیست دوباره بهش پیشنهاد چی رو دان
نایل : شما گشنتون نیست ؟
لیام : اه نایل بسه الان یخجالو خالی کردی
د.ا.ن جسی
اون پسرا واقعا جالب و دوست داشتنی بودن
مخصوصا اون مو بوره خیلی با مزه بود به خاطر صدای بالای موزیک سر درد گرفته بودم
هی الی
النور : ها
من میرم بیرون یکم هوا بخورم
النور : باشه می خوای باهات بیام
نه لازم نبست
از جام بلند شدم و به طرف در رفتم اما قبل از این که از سالن خارج شم چشمم به میز بزرگ کنار اینه افتاد جلو رفتم یه عالمه وسایل میکاپ اونجا بود
از در بیرون رفتم هوا یکم سرد بود و باد میومد
یاد مادرم افتادم اون عاشق این بود که توی هوای سرد قدم بزنه ناخداگاه یه قطره اشک از چشمام پایین اومد
هری : گوش کن چی میگم من هیچ وقت این کار رو انجام نمی دم من نمی خوام با احساسات خودم و یه ادم دیگه بازی کنم تاوانشم هر چی باشه می پردازم پس دیگه حرفشم نزن و بعد گوشیرو قطع کرد
د.ا.ن. هری
اون ..اون چه طور میتونه این قدر سنگدل باشه
لیوان قهوه رو توی دستم گرفتم چشمامو بستم و شروع به قدم زدن کردم داشتم به بدبختیام فکر میکردم که با یه چیز نرم برخورد کردم و صدای جیغ بلندی همه جارو پر کرد
YOU ARE READING
True love ( H.s )
Fanfictionاون از من گذشت که به ارزوهاش برسه از منی که به خاطر اون از همه ی ارزوهام گذشتم