گوشه ی اتاق نشستم
صدای اهنگ خیلی بلند بود
خیلی
خیلی خستم نه از کار کردن زیاد
از زندگی خستم
چرا
واقعا چرا اینهمه بلا باید سر من بیاد?
اولش یه دختر وارد زندگیت میشه تو عاشقش میشی اما اون تو رو ترک میکنه قلبت به هزار قسمت تقسیم میشه
اما یه فرشته میاد تو زندگیت
یکی که اول همهیشه اذیتت میکنه و اذیتش میکنی
اما بعدش میفهمی که اون تنها کسیه که قلب شکستتو اروم میکنه
ولی حالا اون خودش روی تخت بیمارستانه هر لحظه ممکنه دیگه قلبش نزنه هر لحظه ممکنه منو همیشه تنها بزاره و بره
و فکر این که من میتونستم جلوی این کار رو بگیرم
اما این کارو نکردم داره منو دیونه میکنه
گوشیم توی جیبم لرزید
اوردمش بیرون
با دیدن اسم زین سریع قسمت سبز رنگ رو لمس کردم وتماس برقرار شد
الو
الو هری
تو صداش بغض بود
الو هری تو رو خدا بیا اینجا
تلفونو قطع کردم
ترس تمام وجودمو گرفت تا حالا اینطوری نبودم
از جام بلند شدم
نمی دونم چه طور خودمو رسوندم به ماشین
بیست دقیقه ای که توی راه بودم رو با استرس گذروندم
رسیدم جلوی در بیمارستان
ضزبان قلبم بالا رفت عرق کردم و بدنم داغ شده بود
دستام میلرزید
جلو رفتم
بچه ها جلوی در بودن
ملیسا و النور به شدت گریه میکردن و این منو ترسوند خیلی
از کنار پنجره به داخل اتاق نگاه کردم
دکترا دورش جمع شده بودن
و سریع کار میکردن
یه حاله اشک جلوی چشمام جمع شده بود
پاکش کردم تا بهتر ببینم
یکی از اون پرستارا دستگاه cpu رو اورد با هر دفعه بدن بی جونش پرت میشد بالا
این داشت منو میکشت
زندگیم داشت جلوی چشمام نابود میشد
ومن فقط میتونم از پشت پنجره نگاه کنم
و حسرت اینو بخورم اما دیگه واقعا دیر شده بود
انگار واقعا تموم شد
دکترا دست از کار کردن برداشتن
خط ضربان قلبش صاف شد
احساس پوچی کردم
از درون داغونم
بغضم تر کید
یه قطره اشک از چشمام پایین اومد
ولی هنوز چشمامو از بدن بی جونش بر نداشتم
همه چیز داشت جلوی چشمام رژه میرفت
حالت بامزه و البته عصبانیه صورتش تو اولین دیدار
اون موقع که بهم گفت اقای مالک
چهره ی ترسیدش وقنی که توی کلاب بودیم
اون شب که من مریض بودم و تا صبح بیدار بود
وقتی اولین بار بهش گفتم که دوسش دارم و وقتی برای اولین بار لبای ذاغشو احساس کردم و بویسدمش
همش مثل یه برق از سرم گذشت
ولی اون دیگه نیست
اون رفت و منو با یه پنیا پشیمونی تنها گذاشت
دلم میخواست یه بار دیگه بینمش
به طرف پنجره برگشتم
اوه داررم اشتباه میبینم
چشمامو مالیدم تا اشکش کنار بره
نه انگار راسته
دکترا دوباره بالا سرش بودن هنوزم قلبش میزد
نا خداگاه لبخند زدم
ته دلم خیلی خوش حال بود
خیلی
من اشتباه میکردم
اون منو عین کایلی ول نکرد
اون قلبمو نشکست
اون ترکم نکرد
هاهاهاهاهاهاها فک کردین میزارم بمیره
دارم یه نقشه هایی واسه کایلی میکشم
بیچاره
YOU ARE READING
True love ( H.s )
Fanfictionاون از من گذشت که به ارزوهاش برسه از منی که به خاطر اون از همه ی ارزوهام گذشتم