تصادف کرده
مدام این حرف اون مرد تو سرم میپیچید پاهام توان راه رفتن نداشتن
خدایا من چیکار کردم با این دختر
من زندگیشو نابود کردم
لعنت به من
لعنت به تو هری
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که از دسته مبل گرفتم اروم بلند شدم اون مرد گفت بیمارستان کلرن
باید برم اونجا
اما باچه رویی باید برم
اگه اون اونجاست همش تقیصر منه من مقصرم
اما نمی تونستم همین طور بشینم وهیچ کار نکنم
از خونه زدم بیرون
سوار ماشین شدم قبلا یه بار برای کار خیریه رفتم تو اون بیمارستان سریع به طرف اونجا حرکت کردم
دست خودم نبود عصبی و نگران بودم
مدام دستمو به فرمون میکوبیدم
ناخداگاه بغضم ترکید
یه قطره اشک از گوشه ی چشمم افتاد
تو با من چیکار کردی دختر
بالاخره رسیدم
از ماشین پیاده شدم و به طرف پله ها دویدم
هر دوتا پله رو یکی می کردم
هیچ کدوم از این کار ها دست خودم نبود
به ایستگاه پرستارا رسیدم
ببخشید به من زنگ زدن گفتن دوست دخترم اینجاست
خونسردی اون پرستار داشت منو میکشت
اسمشون چیه ? جسیکا جسیکا جانسون
لطفا این فرمارو پر کنید
اینا چین ?
اجازه عمل این خیلی ریسکش بالاست
با این حرفش دیگه نتونستم روی پاهام وایسم
سریع برگه ها رو امضا کردم
دنیادور سرم میچرخید
عذاب وجدان داشتم
باید دنبالش میرفتم
لعنت به من لعنت
سه تا پرستار داشتن یه تخت رو به طرف من میاوردن
بلند شدم و بهتر نگاه کردم
خودش بود
اون همون دختری بود که قلبمو دزدید
همون که شده بود همه ی زندگیم
همون که من لعنتی میخواستم امشب بهش درخواست ازدواج بدم
اما با سر رو صورت خونی
خون تمام صورتشو پوشونده بود
قلبم اتیش گرفت
و برای هزارمین بار به خودم لعنت فرستادم
بردنش تو اتاق عمل
اشکام میریخت و این دست خودم نبود
خیلی وقت بود گریه نکرده بودم
عقلم کار نمی کرد
اومدم تو حیاط بیمارستان
یه نیمکت خالی پیدا کردم
من باید به بچه ها بگم
شاید اونا بتونن کمک کنم
شماره ی لویی رو گرفتم
النور بهترین دوستشه اون باید بدونه
الو
سلام لو
اینو با بدبختی گفتم
هری تو گریه کردی?
میشه بیای بیمارستان کلرن
چیزی شده?
تصادف کرده
لو ساکت بود
الان میایم
بعد قطع کرد
ساعت سه نصفه شبه اما تقریبا همه ی بچه ها اینجان
النور خیلی گریه کرد خیلی
اما من از همه داغون ترم
بعد از یه ساعت در اتاق باز شد
یه مرد با روپوش سفید بیرون
اومد
همه به طرفش حمله ور شدن
ولی من
اختیار پاهام دست خودم نبود
زین : چی شد ? حالش خوبه
_عمل خوبی بود اما به خاطر ضربه شدید فعلا تو کماست
با این جمله نابود شدم
و حس نفرت تو من بیشتر شد
نفرت نسبت به اونی که باعث همه ی این بدبختیهاست
نسبت به کایلی
دیگه نتونستم تحمل کنم
از بیمارستان بیرون اومدم
می دونستم پیدا کردنش سخت نیست
به سمت پاتوق همیشگیش حرکت کردموارد کلاب شدم
بوی دود بوی سیگار ازارم میداد
اما توی اون همه ادم دنبال کسی که زندگیمو ازم گرفت گشتم
و موفق شدم
پیش یه پسر نشسته بود
واقعا از خودم متنفر شدم
من چه طور عاشق این هیولا بودم
بدون توجه به اون پسر دستشو کشیدم و به طرف یکی از اتاق ها بردمش
در رو بستم و محکم هلش دادم به دیوار
چه مرگته روانی
خشم تما بدنمو گرفته بود
دستامو دورش گذاشتم
اگه اتفاقی براش بیفته قسم می خورم زنده نمونی کایلی قسم می خورم
اینو تو صورتش داد زدم
این ادم حرف بزن بفهمم چی میگی
معلوم بود که ترسیده اما میخواست پنهونش کنه
اگه الان رو تخت بیمارستانه اگه داره نفسای اخرشو میکشه همش تقصیر توعه
حالا که منظورمو فهمید ترسش بیشتر شد
دستامو کنار زد وگفت
اینا هیچ ربطی به من نداره میخواستی بری دنبالش اره اگه دوسش داشتی به جای اینکه بیای سر من داد بزنی باید میرفتی سراغش
این حرفش خیلی سنگین بود
خیلی
اما راست میگفت من نباید تنهاش میزاشتم
لعنت به تو
اینو داد زدم و اون رفت
اون راست میگفت همش تقصیر من بود
هیچ وقت خودمو نمیبخشم
هیچ وقتشما بگین من چه بلایی سر کایلی بیارم
خیلی رومخه
YOU ARE READING
True love ( H.s )
Fanfictionاون از من گذشت که به ارزوهاش برسه از منی که به خاطر اون از همه ی ارزوهام گذشتم