part19

118 25 20
                                    


با صدای جیغ بیول همه دست از کار کشیده بودند، نامجون با دیدن اتفاقی که جلوش در حال رخ دادن بود نفسش توی سینه حبس شد.ماریا قلم‌مو به دست با ناباوری به سمت بالا جایی که بیول آویزون شده بود نگاه میکرد و قدرت تکلم ازش گرفته شده بود.

کوک اما بیشتر از این توانایی نگه داشتن وزن یک آدم بزرگسال رو با یک دست نداشت اما خودشو نباخت و به سختی کلمات رو ادا کرد: نونا...دستمو ول نک..ـن

بیول با گریه گفت: دستت آسیب میبینه!

+به این چیزا فکر نکن...الان بالابر رو پایین میارن اما تو سعی کن بیای بالا پیش من باشه؟

اشک هاش تمام صورتشو خیس کرده بودند،لرزون گفت: نمیتونم،نمیتونم...میترسم!

فقط چند ثانیه از این اتفاق میگذشت،مسئول اجرایی سر کارمندی که وظیفه هدایت بالابر رو به عهده داشت داد میزد: زود باش بیارش پایین پس چه غلطی میکنی؟

_قربان،...من هم نمیدونم چرا پایین نمیاد...اممم...لطفا ببخشید

مدیر اجرایی داد بلندی زد:پس این گروه امداد کجاست؟

نامجون همانطور که دهنش خشک شده بود و هیچ کاری از دستش بر نمیومد کمی نزدیک شد.صدای جیغ زدن و گریه بیول تموم نمیشد،حداقل چهار فوت از زمین فاصله داشتند.اگر میوفتاد چی ؟!حتی تصورش هم هولناک بود.ملتمس به کوک نگاه کرد و قدمی نزدیک تر شد

کارمند مسئول که با دستپاچگی هر دکمه ای رو فشار میداد تا بتونه راه حلی پیدا کنه:آه لعنتـــی

بالاخره حرکت کرد و پایین میومد که وسط راه توقف سختی کرد و باعث شد بیول بیشتر به پایین کشیده بشه وجیغ بکشه و دست جونگکوک بیشتر تحت فشار قرار بگیره.

ماریا همزمان که اشک میریخت با استرس زیر لب بیول رو صدا میزد.

دوباره اون بالابر نفرین شده حرکت کرد و فاصله ای تا زمین نداشت ماریا سمتش پا تند میکرد که توی یک ثانیه بیول دستش از کوک رها شد و روی زمین پرت شد.

همه بهت زده دورش جمع میشدن که کوک به محض پایین اومدن سمت جسم بی جون دختر دوید و سرشو روی پاهاش گذاشت: نونا..نونا چشم هاتو باز کن!...صدامو میشنوی؟

نامجون که نزدیک تر بود بهشون رسید و سریع نبضشو چک کرد و با استرس زمزمه میکرد: بیول شی!..کنچانا؟!

ماریا چند قدم دور تر روی زمین وا رفته بود و اشک هاش راهشو باز کرده بود.سورا که تازه خبردار شده بود با دوربین دور گردنش نفس نفس زنان خودشو رسوند و لرزون بیول رو صدا زد.

تیم امداد همین الان رسیده بودند و هرکسی کنار بیول بود رو کنار زدند تا به حالش رسیدگی کنند.

.

.

بعد از اینکه بیول رو به جایی پشت اون ورزشگاه بردند همه مشغول کار شدند اما سکوت عذاب آوری حاکم بود و ماریا با چشم گریون به کارش ادامه میداد و خط لبخند تهیونگ رو محو میکرد.هوسوک علامتی به تهیونگ داد و اون هم سری تکون داد و بعد از اون خطاب به ماریا گفت: ماری شی! همکار هات میتونن بقیه شو انجام بدن...بهتره بری پیش دوستت.

Maria[متوقف شده]Where stories live. Discover now