•part5•

145 45 69
                                    

با حس کردن تک تک اندام خودش آروم چشماشو باز کرد.. اما خشکیش باعث شد دوباره محکم به هم فشارش بده و برای بهتر دیدن دوباره باز کنه..
که لحظه‌ای با دیدن چشمای سرخ پسر مقابلش ترسیده عقب کشید..
چشماش گردو تازه متوجه موقعیتشون شد
هردو روبروی هم به صندلی بسته شده بودن و جونمیون عصبی بهش خیره بود..

+چته؟

جونمیون پوزخندی به لحن لرزونش زدو بلافاصله عصبی سمتش خیز برداشت که اگر طنابای دورش نبود قطعا سهونو دار میزد

-چمه؟.. ده لعنتی اگر  یهو از ناکجا آباد پیدات نمیشد وضعمون اینجوری نبود..

سهون متعجب چشماشو گرد کردو با صدای آروم‌تری گفت

+اینجوری نبود؟.. اگر نبودم که کلات پس معرکه بود الان باید تو قبرستونا دنبالت میگشتم

بازم صدای خنده عصبیش پیچیدو غرغراش شروع شد..
ولی ایندفه به همراه هر حرفش با شدت زیادی تلاش میکرد خودشو آزاد کنه..

-اره قبر.. قبر بهتر بود تا اینجا بسته شدن.. بهتر بود تا دوباره دیدن توعه عوضی..

از چهره‌اش مشخص بود درد داره.. و از اونجایی که قبل از اینجا درحال مبارزه بودن احتمالا کمرش بیشتر از قبل دردشو نشون میده و این دلیلی بود که اخم به چهره سهون آورد

+اینقد وول نخور

اما بی‌توجه به حرف سهون که انگار اصلا نشنیده بود بازم به کارش ادامه داد

-چرا باید باز ببینمت.. همه برنامه‌هامو بهم ریختی بعد میگی کلات پس معرکه‌است؟

+بهت گفتم تکون نخور

با صدای بلندتری دوباره گفت و منتظر موند دست برداره.. اینقدر تحرک واسش خوب نبود

-کاشکی یه روزی میمردم و به امروز نمیرسیدم.. کاشکی..
+سوهوووو

اینبار صدای فریادش اونو به خودش آوردو دست از تقلا برداشت..
نگاه میخ زمین شده‌اش با خشم بالا اومدو به چشم عصبی‌تر سهون خیره شد که اون اینبار حرفشو تیکه تیکه زمزمه کرد

+گفتم.. تکون.. نخور

صدای خنده‌ی موشکافانه‌ای که از راهروی منتهی به انبار میرسید نگاه هردو رو اون سمت کشوند که ووک داخل اومدو بعد از گردوندن نگاهی بینشون روی جونمیون متوقف شد

*دوست جدید پیدا کردی میونا..

جونمیون عصبی نگاهشو بهش دوختو از پشت دندونای کلید شده‌اش گفت

-اون دوست من نیست..

ووک دستشو توی جیبش فرو بردو اینبار سمت سهون چرخید

*دوستت میدونه کی هستی؟.. یا کارت چیه؟

مقابل نگاه کنجکاو سهون صدای جونمیون بلند شد اما ووک همچنان به نزدیک شدن بهش ادامه داد

《 612 》Where stories live. Discover now