عکس علامت سوالی رو کنار انتهای نوار قرمز چسبوندو لحظهای با اخم بهش خیره شد..
دو قدمی از تختهی پر شده از متنها و عکسهای مختلف دور شد..
دستهاشو توی جیبش فرو بردو نگاهش روی عکس کیم جونمیون متوقف شد..
یه اور کت و عینک آفتابی درحالی که چندتا نخ از موهاش روی پیشونیش نشسته بود..لبخند بیجونی روی لبش نشست ولی با فکر به اتفاقات انبار همون جون از لبش کنار رفت..
اون زن کی بود؟.. خوب یادش بود حتی وقتی اسلحهاش رو بالا گرفت انگشتش روی ماشه قرار نداشت.. و این ثابت میکرد اصلا قصد نداشته به جونگین آسیب بزنه..سر دستشون همون زن بود چرا که همهاشون دنبال اون، گوش به فرمان اون و درحال محافظت از اون بودن..
چشماشو بست و تلاش کرد چهرهاشو تصور کنه..
کت چرم بلند.. ماسکی که نصف صورتشو بجز چشماش میپوشوند.. چشمایی تقریبا قهوهای.. موهای کوتاه.. گوشواره سبز.. چیزی شبیه به.. زمرد؟با این فکر سریع سمت در چرخیدو با باز کردنش به اتاق اصلی رسید..
جایی که توش عکسا و نقشههاشو قرار میداد یه اتاق مخفی توی اتاق کارش بود بخاطر همین لوازم چندانی داخلش نداشت..
تلفن روی میز رو برداشت و شمارهای گرفت..
بعد از دو بوق صدای پسرک توی گوشی پیچیدو باعث شد سهون سریع حرف بزنه..+یه گوشواره زمرد.. برام پیداش کن هان
-دوستدختر جدید داری؟.. طرح خاصی تو نظرته؟
با فکر احمقانه دوستش پوفی کشید و جواب داد
+نه احمق.. باید یکی رو پیدا کنم اون یه گوشواره زمرد داشت
با فریاد یهویی پسر پشت تلفن کمی اونو از گوشش فاصله داد و منتظر موند حرفش تموم بشه..
-چییییی؟.. دیوونه شدی سهون؟مگه گوشواره زمرد کم داریم که بگردم پیدا کنم؟.. از کِی تا کِی ؟ساخت دست کی؟ فروخته شده به کی.. مگه میشه آخه؟
اخمی کردو به میز تکیه داد.. حق با اون بود پیدا کردن کسی که ازش فقط گوشواره زمردش مشخص بود بی اندازه سخت بود..
ولی با فکری زمزمه کرد+اگر طرحشو بکشم چی؟میتونی پیداش کنی؟
-خب اونجوری پیدا کردنش راحت تره..
هومی کردو چشماشو بست ولی با باز شدن یهویی در متعجب سمت در ورودی چرخید..
جونمیون عصبی درو کوبیدو سمتش قدم برداشت که برای فهمیدن دلیل حضورش خطاب به هان گفت+برات میفرسم..
و سریع تلفنو سر جاش برگردوند.. سمت جونمیون چرخیدو خواست حرفی بزنه که با اسیر شدن یقهاش مجبور شد دستاشو روی میز تکیه بده تا توی صورت پسر کوتاهتر فرو نره
-میتونم بکشمت اینو میدونی مگه نه؟
زمزمه خشمگینش ذرهای از چهره سرد سهون کم نکرد.. و این سردی حتی روی لحنش هم اثر گذاشت
ESTÁS LEYENDO
《 612 》
Fanficصفحهای کم و بیش خالی بود نقاشی شد تکه تکه شد و گم شد پازلی وجود داشت تا کنار هم قرار بگیرند.. تا هر قسمت نقشی را بازی کنند که سازنده برای آنها رقم زده بود جایی قرار بگیرند که بازیکن درخواست کرده بود.. پازل توسط کسی ساخته شده و هیچکس سازندهاش را نم...