•part4•

155 45 59
                                    

درحال کمک کردن به یکی از مغازه دارا برای داخل بردن میزها بود که با نزدیک شدن جونگین دست از کار کشید..

_سهون هیونگو ندیدی؟

نگاهی به دور و بر انداختو شونه‌ای بالا انداخت

+نه.. چطور مگه؟

جونگین آهی کشیدو به بازوهای سهون چنگ زد

_کیونگسو رو تنها گذاشتم میشه دنبالش بگردی؟

ریز خندید و با جدا شدن ازش دوباره یکی از میزا رو روی دوشش انداخت

+مگه بچه‌است دنبالش میگردی.. برو خوش بگذره پیداش بشه میگم تو اتاقتی..

جونگین متقابل چشمکی زدو زیر زبونی حین دویدنش سمت کافه کوچیک سهون تشکر کرد..
لبخندی به راه رفته جونگین زدو بعد از محو شدن پسرک از جلوی چشماش سمت مغازه آجوشی حرکت کرد.. میزو گذاشت داخل که آجوشی پیر از پشت پیش‌خوان سمتش اومد

_ممنون پسرم خسته شدی..

سهون تعظیم کوتاهی کرد و در جواب "خواهش میکنم"ی زمزمه کرد که با ایستادن شخصی کنار پیشخوان مجبور به جدا شدن از هم شدن..
سمت در حرکت کردو خواست بیرون بیاد که حرف مشتری که یکی از ساکنین اینجا بود توجهش جلب شد

*هی سهون اون پسره که توی کافه‌ات اتاق گرفته..

سمتش چرخیدو برای شنیدن ادامه حرفش سری بالا پایین کرد

*اومد دوتا بطری مشروب گرفت رفت سمت ساحل.. فک کنم پشت صخره‌ها چون اینورا ندیدمش.. گفتم بهت بگم شاید لازم باشه بری دنبالش..

پس منظورش کیم جونمیون بود.. با لبخند سری تکون دادو با گفتن ممنون از مغازه بیرون رفت.. اینجا شهرک کوچیکی بودو تقریبا بیشتر اهالی همدیگه‌ارو میشناختن پس عادی بود خبر مسافرای همو به هم بدن..
دو قدمی سمت کافه برداشت اما با آهی راهشو کج کردو راهی ساحل صخره‌ای شد.. چون به جونگین گفته بود پیداش میکنه پس مجبور بود بره..
صخره‌ها یکم از منطقه شلوغ دورتر بود و عجیب نبود که اون پسر تنهایی رو انتخاب کرده باشه..

رسیده و دیده بودش ولی با فکر اینکه می‌خواد آب‌تنی کنه قدم‌های آهسته‌ای سمتش برمیداشت.. آخه اون آروم آروم توی آب راه میرفت..
وقتی دستش سمت چیزی نامشخص دراز شد سرعت قدم‌هاش کندترو از دقت اخمی بین ابروهای سهون نشست..

+داری چیکار میکنی؟

آهسته زمزمه کردو از جایی به بعد فقط بهش نگاه کرد.. بدون جلو رفتن..
دستش ناامید پایین اومدو مثل مجسمه‌ای زخم خورده به روبروش خیره بود.. دقیقا وسط آب سرد دریا..
یادش رفته بود تو این فصل شبا آب دریا سرد میشه؟.. شب.. حتی جزر و مد هم گاهی مانع شنا میشه پس چرا هوس آب‌تنی به سرش زده بود؟
لحظه‌ای با شنیدن فریاد آرومشو فرو رفتنش تو آب متعجب قدمی جلو گذاشت..
شنا بلد بود دیگه؟.. درضمن عمق اون منطقه زیاد نبود..

《 612 》Où les histoires vivent. Découvrez maintenant