part•15•

143 39 129
                                    

با تکیه به پشتی نیمکت خیره پسرکی شد که از همه جهات تحت نظر قرار گرفته اما بی‌خیال درحال چاله کندن و بازی کردن بود

لبخندی به مظلومیتش زدو همونطور که روی نیمکت مقابلش نشسته بود نفس عمیقی کشید.. البته که بخاطر ماسک روی دهنش زیاد جالب نشد..
با نشستن خانمی مسن کنارش نگاهشو از اون گرفت و به آجوما داد
که اون دستشو روی دهنش گرفت و آهسته پرسید

-تو.. واقعا سهونی؟؟

سهون ریز خندیدو سرشو برای تایید تکون داد و دستش نوازش وار روی پای اون خانم قرار گرفت

+خودمم آجوما.. دلم خیلی برات تنگ شده بود اما ببخشید بخاطر عملیات نمی‌تونم بیشتر از این خودمو بهت نشون بدم..

خانم مسن با چشمایی که اشکی شده بود همونطور که سرشو به طرفین تکون میداد دوتا دستاشو روی دست سهون گذاشت و بغض دار گفت

-مهم نیست پسرم.. همین که الان اینجایی و من می‌تونم ببینم چقدر بزرگ شدی کافیه.. ممنون که یه زندگی خوب واسه خودت ساختی..

سهون از پشت ماسکش لبخندی بهش زد که آجوما اونو داخل چشماش دید و آهسته ضربه‌ای به دست پسر زد

-خیلی وقته اینجا نیومدی.. چی به اینجا کشوندت عزیزم؟

سهون کمی نزدیکش رفت تا فقط حرفاشو اون بشنوه

+من یه پلیسم آجوما پس ازت خواهش میکنم بهم کمک کن تا بتونم همه‌ی بچه‌های اینجا رو نجات بدم..

لبخند آجوما از بین رفت و مضطرب به زمین خیره شد..

-چی.. چی می‌خوای بدونی؟

سهون نیم نگاهی به پسرکی که هنوزم مشغول بازی بود انداخت و طوری که کسی نفهمه بهش اشاره کرد

+درمورد اون..

آجوما با ترس بهش نگاه کردو سرشو به معنی نه تکون داد که سهون برای آروم کردنش سرشو روی پاهاش گذاشت و با دراز کش شدن تلاش کرد اونو به گذشته ببره

+بچه که بودم.. اینجا توی یتیم‌خونه هروقت حالم بد میشد همینجوری روی پاهات می‌خوابیدم و تو برام آهنگ می‌خوندی یادته؟

آجوما با لبخند غمگینی دستاشو روی پیشونی سهون گذاشت و شروع کرد به نوازش کردنش

-یادمه..

+الان حالم خوب نیست آجوما.. اما دیگه با آهنگ خوب نمیشم.. دیگه یه احساس آرامش لحظه‌ای توی زندگیم ندارم.. باید بهم بگی تا بتونم آروم بشم تا بعد از یه عمر زندگی بتونم راحت بخوابم.. الانم مثل بچگی بهت نیاز دارم..

آجوما گوشه لبشو گاز گرفتو نگاهشو از چشمای گیرای پسری که روی پاهاش خوابیده بود گرفت و به پسرکی که خودشو غرق گل و لای کرده بود داد
اما بهترین راهی که به ذهنش رسید گفتن حقیقت بود.. سهون هیچوقت کاری بر علیه یتیم‌خونه انجام نمی‌داد اینو باور داشت

《 612 》Where stories live. Discover now