CHAPTER 13

943 174 260
                                    

سوم شخص

قبل از اینکه بتونه وارد سالن غذاخوری بشه، دستش کشیده شد و بعد از گذشت چند ثانیه به دیوار پشت سرش کوبیده شد....

یونگ:چیکار میکنی؟؟

هوپ:اتفاقی که دیشب افتاد رو فراموش کن....

یونگی مطمئن بود هاله ای از خجالت رو روی گونه های مرد می بینه و این باعث میشد لبخند شیرینی روی لباش بشینه....

یونگ:همش تقصیر جیمینه، اون زیادی شیطنت میکنه،
حتی به خاله و عمو هم گفته؛ کلی اذیتم کردن....

هوپ:بابتش متاسفم اما پشیمون نیستم، این یه تجربه جدید بود....

یونگ:چی؟؟

با سردرگمی پرسید و هوسوک بهش نیشخند زد

هوپ:به هرحال من با پسرای زیادی رابطه داشتم، تو هم مثل اونا بودی، فقط جدید بود چون اون شخص تو بودی؛ وگرنه حسش همونطوری بود که همیشه هست....

یونگ:الان داری منو با هرزه هات مقایسه میکنی؟؟

با حرص گفت ولی هوسوک بهش خندید

هوپ:ناراحت نباش، به هرحال تو یه فرق اساسی با اونا داری....

سرش رو کنار گوش پسر کوچیکتر برد و زمزمه وار گفت

هوپ:تن تو دست نخوردست اما اونا نه....

با پایان حرفش از اونجا رفت و یونگی صدای دیگه ای رو شنید

کوک:پس اونه

به پشت چرخید و با دیدن جونگ کوک نفسش رو محکم بیرون داد

کوک:اونی که گفتی پنج ساله عاشقشی، رئیسه....

یونگ:دقیقا چجوری به این نتیجه رسیدی؟؟
اینکه نزدیکم بود دلیل کافی ای برای اثبات حرفت نیست....

کوک:نگاهت، وقتی بهش خیره میشی طرز نگاهت فرق میکنه؛ نگو اشتباه میکنم که باورم نمیشه....

یونگ:برام مهم نیست که باور میکنی یا نه....

با بی حوصلگی گفت و چشماش رو چرخوند

کوک:به نظر نمیاد رقیب سرسختی داشته باشم، اون تلاشی برای به دست آوردن تو نمیکنه؛ حتی یه ذره هم بهش نمیاد همچین آدمی باشه....

یونگ:تو توهماتت بمون پس....

قبل از اینکه از اونجا بره گفت و صدای پوزخند جونگ کوک رو شنید

کوک:حالا که فهمیدم رقیبم کیه، ازت دست نمیکشم؛ من به دستت میارم آگوست....

پ.ن{تو تهیونگ رو داری مستر جئون}

~~~~~

سوم شخص

قرار بود امروز هم به عمارت هامر بره، اگر میخواست صادق باشه، دیگه دوست نداشت اونجا بره، افکاری که این چند مدت توی سرش می چرخیدن باعث شده بودن نتونه مثل قبل با مرد میانسال راحت باشه؛ و البته که این تقصیر اون نبود....

MAFIA FAMILYWhere stories live. Discover now