CHAPTER 25

1K 175 323
                                    

سوم شخص

پسر کوچیکتر ماه پنجم بارداریش رو شروع کرده بود، دو هفته قبل برای تعیین جنسیت بچه به پزشک مراجعه کرده بودن و اون با گفتن اینکه جنین پشتش بهشونه، جواب دلخواهشون رو بهشون نداد؛ به هرحال امروز قرار بود دوباره برن....

نیک:یونگیا، نمیخوای به پدرت چیزی بگی؟؟

توی این مدت همه چیز رو براشون تعریف کرده بود، علاقش به هوسوک، مرگ پدربزرگش، هویت واقعیش، ازدواج هوسوک و یوجین، ناخواسته بودن خودش و تجاوزی که بهش شده بود، اون فقط نمیتونست یه نفره با اونهمه درد کنار بیاد؛ برای همین بهشون گفته بود و اونها هم با بغل گرفتنش جوابش رو داده بودن....

باعث خوشحالی بود که ازش متنفر نشده بودن، یونگی واقعا بهشون نیاز داشت؛ نمیتونست تو این شرایط تنها بمونه....

یونگ:من یجورایی میترسم، میترسم که واکنش خوبی نداشته باشه....

سو:نگران نباش، حتی اگه چیز بدی هم بگه، تو مارو کنارت داری، در نهایت هم این زندگی تو و انتخاب های توعه، تو خودت انتخاب کردی بچت رو نگه داری؛ پس انجامش بده و حرف بقیه رو نادیده بگیر....

درحالی که کمر پسر کوچیکتر رو نوازش میکرد گفت و یونگی سرش رو به نشونه تایید تکون داد

یونگ:پس اول بریم دکتر، بعدش بهش میگم....

با کمی خواهش گفت و دو مرد بزرگتر میدونستن که اون نیاز به فکر کردن و آمادگی داره، برای همین هم تایید کردن، حالا بعد از گذشت یک ساعت و نیم، درحالی که قلباشون محکم توی سینشون می کوبید؛ منتظر حرفی از طرف اون پزشک بودن....

_این روزا خوب غذا میخوری؟؟

یونگ:اشتهام زیاد شده، گاهی وقت ها از اینهمه پر خور شدنم میترسم....

حرفش عادی بود اما به طرز کیوتی بیانش کرد و موجب خنده سه نفر دیگه شد

_نگران نباش، توی دوران بارداری پر خوری طبیعیه و باید بگم که بابتش خوشحال باش، خیلی ها برعکس تو اشتهاشون رو از دست میدن یا دائم حالت تهوع دارن و نمیتونن چیزی بخورن، تقریبا تمام طول بارداریشون رو زیر سرم هستن و این اصلا چیز خوبی نیست، جنین به مواد قندی و معدنی طبیعی نیاز داره؛ سرم ها این مواد رو به مقدار کم و اغلب غیر طبیعی دارن....

برای همین ما دکتر ها برای افرادی که اینطوری هستن، قرص یا دمنوش های گیاهی تجویز می کنیم تا مانع از ایجاد خطری برای جنین بشن، باعث خوشحالیه که اشتهات زیاده، بچت سالمه و من هیچ مشکلی براش نمی بینم؛ برای فهمیدن جنسیتش آماده ای؟؟

یونگی سرش رو تند تند تکون داد و تایید کرد، برای شنیدنش زیادی ذوق و هیجان داشت؛ اون قرار بود بدونه که فندق کوچولوش پسره یا دختر....

MAFIA FAMILYWhere stories live. Discover now