سوم شخص
یونگی ناچار شد تا رسیدن زمان پروازشون با هیونجین درباره برنامه ای که داشت کار کنه، پسر کوچولوش انقدر مهربون بود که قبول کرد تظاهر کنه نیک پدرشه نه هوسوک، اون یونگی رو خیلی دوست داشت و هرکاری که ازش میخواست انجام میداد؛ برای همینم بود که راضی شده بود....
مرد بزرگتر گفته بود که از دست ددیش ناراحت و عصبیه و میخواد تنبیهش کنه، با اینکه دل کوچولوش برای پدرش میسوخت اما نمیخواست موجب یه ناراحتی دیگه هم برای یونگی بشه، تصمیم گرفته بود که خواستش رو انجام بده؛ شاید در نهایت میتونست جفتشون رو کنار خودش داشته باشه....
تو طول پرواز هم یه سری نکات دیگه بهش گوشزد شد، حالا بعد از گذشت چند ساعت رسیده بودن، جایی که یونگی خاطرات زیادی ازش داشت، خوب یا بد اونجا کشوری بود که سالها توی هواش نفس کشیده بود؛ فرانسه برای آدمی مثل اون جای خوبی نبود....
اون فقط مجبور بود به خاطر شرایط روحیش به اونجا بره وگرنه کره جایی بود که اون همیشه ترجیهش میداد، نفس عمیقی کشید و سعی کرد با استرس برگشتنش به اونجا مقابله کنه، مدتی رو توی ماشین برای رسیدن به خونه پدرش گذروندن؛ و حالا توی سالن بزرگ عمارت رو به روی مرد ایستاده بودن....
هامر:خدای من یونگی، کی برگشتی عزیزم؟؟
پسر کوچیکتر رو تو بغلش گرفت و عطر تنش رو نفس کشید، هیچکس نمیدونست توی این چهار سال چی کشیده، تا قبل از پیدا کردنش یجور درد کشید و بعد اینکه فهمید پسرش اونه، با رفتنش درد بیشتری رو متحمل شد؛ اینکه بعد از 22 سال پیداش کرده بود اما نمیتونست کنارش داشته باشدش زیادی رنج آور بود....
یونگ:خبر ندادم که سوپرایز شید....
با لبخند گفت و پسر کوچولوش رو جلو کشید
یونگ:بیا اینم بابا بزرگ که انقدر میخواستی ببینیش....
مرد بزرگتر خم شد و نوش رو بغل گرفت، بوسه های ریزی به صورت و موهاش زد و با لبخند پرسید
هامر:حالت چطوره قهرمان؟؟
این لقب زمانی روی هیونجین قرار گرفت که خودش گفته بود رویاش قهرمان شدنه، از اون به بعد هامر اینطوری صداش میکرد....
هامر:نیک و سوجین نیستن؟؟
همونطور که به طرف کاناپه میرفت گفت و پسر کوچیکتر هم، همراهیش کرد
یونگ:رفتن عمارت سو، گفتن نمیخوان مزاحم شن....
هامر:برنامت برای دیدن هوسوک چیه؟؟
یونگ:فردا میرم....
هامر میدونست پسر کوچیکتر استرس داره، دستش رو گرفت و به آرومی بوسه ای بهش زد
YOU ARE READING
MAFIA FAMILY
Romance{COMPLETED} یه باند بزرگ و خطرناک که خانوادگی اداره میشه.... یه رئیس مافیای سرد و مغرور.... یه عاشقِ دلشکسته.... دو تا پسر خاله.... یه عشق اشتباه، شایدم یه آدم اشتباه.... چی میشه اگه یه روز همه چیز عوض شه؟؟ جای آدمای این قصه عوض شه؟؟ اونی که عاشقه،...