CHAPTER 40

891 156 63
                                    


{MINJIN SPECIAL PART}

سوم شخص

از اون تایمی که یوجین تنهاشون گذاشته بود، سه ساعت گذشته بود و حالا عقربه های ساعت، عدد دو شب رو نشون میدادن و هنوز هیچ خبری از پسر کوچیکتر نبود، پاریس عین سئول نبود که همه جاش رو بشناسن و بتونن در سریع ترین حالت ممکن پیداش کنن، هیچ ایده ای نداشتن که باید کجا رو دنبالش بگردن و اینکه نمیدونستن الان تو چه وضعیه؛ نگرانیشون رو تشدید میکرد....

یوجین با ناراحتی و حال خراب رفته بود، ممکن بود بره کلاب مست کنه و اتفاقی بیفته، ممکن بود با کسی درگیر بشه، ممکن بود گم بشه و هزار احتمال دیگه ای که هیچ کمکی به از بین بردن دلشورشون نمیکرد، میشد گفت وضع جیمین از همشون بدتر بود، درسته که بی محلی میکرد اما از ته دلش هنوزم یه عاشق بود که حالا با نگرانی؛ انتظار معشوقش رو می کشید....

ته:هیچ خبری نشد نه؟؟

هوپ:چند نفر رو فرستادم دنبالش بگردن ولی هنوز هیچی

چیم:نکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟؟

یونگ:الان مثلا نگرانشی؟؟

با کنایه گفت و جیمین آهی کشید

چیم:هستم هیونگ، اگه اینطوری رفتار میکنم، فقط به این دلیله که نمیخوام دوباره آسیب ببینم، رفتارم به این معنا نیست که دوستش ندارم؛ فقط مجبورم جوری خودم رو نشون بدم که انگار احساسی بهش ندارم....

کوک:فکر نمیکنی دیگه کافیه؟؟
اون واقعا پشیمونه و ازت یه فرصت برای جبران میخواد، تو که عاشقشی، پس چرا داری کاری میکنی که در نهایت جفتتون؛ حسرت کنار هم بودن رو بخورید؟؟

جیمین سرش رو تکون داد و با کلافگی گفت

چیم:درکم نمی کنید، انتظار داشتم یونگی هیونگ بفهمه اما انگار نمیخواد، من تو شرایط سختیم، نمیدونم باید اعتماد کنم یا نه، فکر می کنید برام خیلی راحته که اینطوری نادیدش بگیرم یا گریه کردنش رو ببینم، باور کنید آسون نیست، با هر قطره اشکش من داغون میشم اما این حس بی اعتمادی، این ترس لعنتی جلوم رو می گیره؛ میترسم که اشتباه کنم....

هیچ کدوم از شما نمی فهمه، حداقل نه به اندازه یونگی هیونگی که داره تظاهر میکنه متوجه نمیشه، انتظار کشیدن دردناکه، اینکه در جواب ابراز علاقه کردنت فقط بی تفاوتی یا نیش و کنایه بشنوی دردناکه، من خستم، از عاشق بودن و عذاب کشیدن خستم، فقط میخوام خوشحال باشم؛ یعنی انقدر درکش براتون سخته؟؟

یونگ:من می فهممت جیمین، چون جای تو بودم می فهممت، اما اینو هم میدونم که خوشحالی تو یوجینه، برای تو خوشحالی توی اون خلاصه میشه، اینکه ببینیش، بغلش کنی و ببوسیش، اینا خوشحالی توعن، تو داری دنبال چیزی میگردی که خودت پسش زدی، خودت داری ازش دور میشی، اگه واقعا میخوایش؛ پس باید یه جایی ریسک کنی و یه قدم به سمتش برداری....

MAFIA FAMILYWhere stories live. Discover now