{MINJIN SPECIAL PART}
سوم شخص
چند روزی از ملاقاتشون توی رستوران گذشته بود و حالا یونگی در حال فکر کردن برای اجرای نقشه جدیدشون بود، چیزی که فهمیده بود این بود که جیمین قصد کوتاه اومدن نداره و میخواد همینطوری که الان هست ادامه بده، این چیزی نبود که هیچ کدومشون بخوان، مخصوصا یوجین، پسر کوچیکتر کمی نا امید شده بود اما یونگی قانعش کرده بود که با کمی صبر کردن همه چیز درست میشه؛ با این حال خودش هم از حرفی که میزد مطمئن نبود....
میدونست اگر جیمین تصمیم بگیره که با لجبازی ادامه بده، راضی کردنش برای اونطور نبودن به راحتی نیست، درواقع اصلا امکان نداشت، پسر کوچیکتر باید خودش به این نتیجه می رسید که دیگه کافیه و بیخیال بشه، اما یونگی نمیتونست زمانش رو هدر بده، اگر یوجین بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکرد، نا امید میشد و کنار می کشید؛ اینبار جفتشون آسیب میدیدن....
یوجین برای نرسیدن به کسی که این روزا به چشم دیگه ای بهش نگاه میکرد، و جیمین برای از دست دادن دوباره پسر کوچیکتر، یونگی احمق نبود، میدونست دونسنگش هنوزم عاشقه و تمام حرفاش مبنی بر اینکه داره همه چیز رو کنار میذاره، الکی و چرنده، این رو هم میتونست بفهمه که هنوزم برای داشتن یوجین امیدواره و فقط نمیخواد با عجله پیش بره، اما اگر طولش میداد و پسر کوچیکتر می رفت؛ جیمین باورش میشد که هیچوقت خواسته نشده....
فکر میکرد یوجین براش نجنگیده، یا اینکه براش یه بازیچه و سرگرمی بوده، اون آسیب می دید و شاید اینبار کینه و نفرت هم به قلبش راه پیدا میکردن، یونگی نمیخواست بدبین باشه اما از این چیزا زیاد دیده بود، می ترسید دونسنگش هم مثل بقیه، تبدیل بشه به یه مافیای سرد و بی رحم که علتش از دست دادن معشوقشه؛ هرچند که باعثش هم خودش باشه....
مسلما توی اون شرایط، جیمین هرکسی رو مقصر میدونست به جز خودش، و این بزرگترین اشتباهه، وقتی تلقین کنه و در نهایت به یه باور دروغین برسه که خودش بی تقصیره، بی دلیل و از روی کینه به دنبال انتقام گرفتن از آدمای مختلفه و توی بدترین حالت این رو از یوجین هم میخواد، به عنوان مجازات ازش انتقام می گیره و اگر یک درصد شانسی براشون باشه؛ با نفرت احتمالی پسر کوچیکتر از بین میره....
اینها تمام دلایلی بود که یونگی رو می ترسوند، به هیچ عنوان نمیخواست هیچ کدوم از این اتفاقات بیفته، حالا که بعد از چندین سال، سرنوشت روی خوشش رو بهشون نشون داده بود، اون پدرش رو پیدا کرده بود، هوسوک رو کنارش داشت، هانا و دیوید پشیمون شده بودن، نامجون و جین به همراه تهیونگ و کوک کنار هم بودن، نمیخواست دونسنگ و دوست جدیدش درد بکشن؛ اینکه خواسته زیادی نبود....
بعد از اینهمه سال درد کشیدن، جیمین هم حق داشت طعم شیرین زندگی با معشوقش رو بچشه و یوجین به عنوان کسی که از کارهاش پشیمون شده، حق داشت شانسی دوباره به دست بیاره و برای خوشبختیش که حالا حول محور مرد بزرگتر میگشت تلاش کنه، به همین دلیل بود که در عین نگرانی و دلهره؛ امید داشت که همه چیز درست میشه و همچنان به پسر کوچیکتر کمک میکرد....
YOU ARE READING
MAFIA FAMILY
Romance{COMPLETED} یه باند بزرگ و خطرناک که خانوادگی اداره میشه.... یه رئیس مافیای سرد و مغرور.... یه عاشقِ دلشکسته.... دو تا پسر خاله.... یه عشق اشتباه، شایدم یه آدم اشتباه.... چی میشه اگه یه روز همه چیز عوض شه؟؟ جای آدمای این قصه عوض شه؟؟ اونی که عاشقه،...