تهیونگ با دستهایی که پشت کمرش قفل کرده بود، با آرامش به خانم لین، که مشغولِ گردگیری قفسههای کتاب توی دفتر آقای جئون بود، نگاه میکرد.
خود آقای جئون، پشت میز مشغول خوندنِ خبرها بود و به نظر میرسید هیچ اهمیتی به حضورِ آدمهایی که توی دفترش قرار داشتن، نمیداد.
اما تهیونگ مطمئن بود که اگه تمیزکاریِ دفتر، بدون حضور خودش انجام میشد، همه بدون استثنا توسری میخوردن؛ احتمالا خود تهیونگ اولین نفرِ این لیست میشد.تمیزکردنِ دفتر تنها با حضور صاحبش انجام میشد و هیچکسی بدون اجازهی اون پا به اونجا نمیگذاشت. همه چیز باید همونطور که بود، سر جای خودش قرار میگرفت و به هیچ چیزی دست زده نمیشد.
خانم لین زنِ با درک و فهمی بود، اما بازهم آقای جئون درمورد اون احتیاط میکرد. به هرحال تمام افراد مونث توی اون خونه، عاشق حرف زدن و غیبت بودن و اون به خوبی از این موضوع با خبر بود.باخبر بود اما بازهم سمت تهیونگ چرخید و درحالی که چشم از متن خبرها برنمیداشت، گفت:
"هنوز از اینکه مین تورو به اینجا فروخته پشیمون نشدی؟""دلیلی برای پشیمونی ندارم."
صدای بم تهیونگ موقع جواب دادن، آروم به گوش میرسید."و کارت اینجا چطور پیش میره؟"
"عالی."
"شکایتی نیست؟"
"مگه اینکه از شما باشه."
تهیونگ صدای تک خندهی جئون رو شنید. خانم لین به نظر اهمیتی به مکالمه نمیداد، اما تهیونگ متوجه شد که اون به وضوح آرومتر حرکت میکرد.
"شما زیادی درباره اینکه اینجا چه حسی دارم اهمیت میدین.""روند معمولی کاره. برام مهمه که بدونم کارکنهام چه حسی دارن."
تهیونگ در حالی که پشتش رو به میز تکیه میداد، آه بیصدا و خستهای کشید.
دروغ جئون بیشتر از این نمیتونست واضح باشه و این رو تمام افراد حاضر میفهمیدن."بقیهی کارکنهاتون رو هم برای بازجویی و سوال پرسیدن احضار میکنید؟ "
لین نگاهی سریع به تهیونگ داد و گوشههای لبش به منظور یه لبخند چروک شدن، اما فورا به کارش برگشت. تهیونگ قصدی برای اذیت کردن آقای جئون نداشت؛ این قضیه به خودیِ خود اتفاق میافتاد.
"برای چی؟ اونا کارشونو میکنن و براش پول میگیرن."
تهیونگ مدتی سکوت کرد. اما بعد رو به میز قرار گرفت و متفکرانه جواب داد:"منم همینطور."
YOU ARE READING
Deadlock [KookV]
Fanfiction«من متوجهم که مشکل از کجاست؛ شماها زیادی جدی هستید. یه چهرهی به ظاهر باهوش، صرفا نشون دهندهی هوش نیست آقایون. تمام کارهای ابلهانهی دنیا، با همین حالتِ چهره انجام میشه. لبخند بزنید آقای محترم. لبخند!» •.☁️Title: Deadlock •.☁️Status: Completed •...