«بله، کلمات قادر به نوازش هستند. حتی لطیفتر از نوازش دستها.»⌯⌯⌯⌯
"چرا قبلا با جئون ندیده بودمت؟"
جین، در حالی که یک آمریکانوی سرد توی دستش گرفته بود، رو به پیشخدمت پرسید.زمان ناهار، ساعت دوازده ظهر، کافه کمی شلوغ شده بود. آویزهای نزدیک به در، با ورود هرکدوم از مشتریها به صدا در میاومدن و تهیونگ با بیتفاوتی، ماشینهای در حال عبورِ بیرون رو تماشا میکرد.
برای اولین بار بود که تنها بیرون نرفته. با فردی غیر از آقای جئون، کسی که به گذشتهش ربط داشت، بیرون اومده بود. احساسات، واقعا گیج کننده بودن؛ انگار که یک جور...دوست پیدا کرده بود.جین ادامه داد و گفت:"من خیلی وقته میشناسمش."
وقتی دید که از پیشخدمت جوابی دریافت نمیکنه، ابروهاش رو گره زد و با کوبیدن انگشتهاش روی میز، توجه اون رو جلب کرد.
با به یاد آوردن دوران مدرسهش، لبخند احمقانهای روی لبهاش نشست. استاد کیم قبلا عادت داشت که وقتی تهیونگ مرتکب اشتباهی میشد، با خطکش روی بازوی اون بزنه.
حالا چهرهی مرد همون شکلی شده بود؛ ناراضی و جدی. توی چشمهاش هم اثری از رحم و بخشش دیده نمیشد.
کیم سوکجین، مرد مهربونی بود؛ اما حتی توی اولین ملاقاتشون هم به تهیونگ گوشزد میکرد که زیاد با اون خودمونی نباشه و احترام رو حفظ کنه. توی مدرسه هم به عنوان معلم و دانشآموز، از همدیگه متنفر بودن. گرچه این نفرت همراه با احترام گذاشتن و حساب بردن همراه بود.
یکی با تمام وجودش آموزش میداد و یکی هم مثل اسفنجی تازه، آموختهها رو جذب میکرد؛ یک تیم عالی و کامل. البته اگه تمام وقتهایی که تهیونگ برای انتقامِ ضربههای خطکش مرد، توی ماگ قهوهی اون تُف میکرد رو نادیده بگیریم.
رابطهی اونها به نحوی پیچیده محسوب میشد و هیچ وقت خالی از غافلگیری نبود."حالا برات استاد موسیقی استخدام میکنه؟!"
سوکجین خندهی کوتاهی کرد و به تهیونگی خیره شد که جواب اون رو با زیر لب و آروم داد:"چیز جدیای نیست."
تهیونگ بلافاصله نوک زبونش رو گاز گرفت. میخواست حرفش رو تصحیح کنه و بگه البته که همهی اینها برای اون کاملا جدی هستن، اما مطمئن نبود که برای آقای جئون هم اینطور باشه.
مهم نبود که این رابطه با ایدهی اون شکل گرفته؛ تهیونگ فقط هنوز هم از اعتماد کردن ترس داشت."امیدوارم هردوتون اینطور فکر کنین."
سوکجین گفت و تهیونگ با سردرگمی اخم کرد.
"اون تورو به عنوان پارتنر خودش به من معرفی کرد."
STAI LEGGENDO
Deadlock [KookV]
Fanfiction«من متوجهم که مشکل از کجاست؛ شماها زیادی جدی هستید. یه چهرهی به ظاهر باهوش، صرفا نشون دهندهی هوش نیست آقایون. تمام کارهای ابلهانهی دنیا، با همین حالتِ چهره انجام میشه. لبخند بزنید آقای محترم. لبخند!» •.☁️Title: Deadlock •.☁️Status: Completed •...