«اگر عاشق من باشی، پس همراه من و برای منی؛ همیشه، همه جا و تحت هر شرایطی.»
⌯⌯⌯⌯
"میتونید فقط کیکو صدام کنید." دختری که روی مبل روبرو نشسته بود، لبخند گرمی به لبش آورد.
تهیونگ با حالتی که مشخصا مضطرب بود، به دختر نگاه کرد. اون دلشوره داشت، تمام شب و حتی صبح رو صرف آماده کردن خودش برای این ملاقات کرده و جونگکوک هم تمام وقتش رو برای آروم کردن اون گذرونده بود. گرچه روندِ این تسکین دادن خیلی حس خوبی میداد، اما فعلا موضوع چیز دیگهای محسوب میشد.
تهیونگ اخمی به ابرو آورد.
آتسوکی کیکو، همونطور که مرد اون رو معرفی کرده بود، پروندهای روی میز گذاشت و سمت تهیونگ حرکت داد. پیشخدمت کمی تردید کرد و نگاهش رو به دختر داد. شباهت قابل توجهی به جونگکوک داشت؛ ظاهرا حتی بیشتر از سویون. زیاد شبیه دخترهای ژاپنی نبود؛ لبهای باریک داشت و تنها تفاوت اونها توی حجم جثه خلاصه میشد. اون دختر نسبت به مردی که واکنش تهیونگ رو تماشا میکرد و هرازگاهی لبخند میزد، زیادی ظریف به نظر میرسید. اون از توجه زیاد خوشش نمیاومد؛ اما واضحا این دونفری که اولین بار نبود همدیگه رو میبینن، تمام تلاششون رو میکردن تا تهیونگ رو تحت تاثیر قرار بدن. آقای جئون کل توانش رو برای پیدا کردنِ کسی که انقدر به خودش شباهت داشته، به کار برده و احتمالا ته توی شجرهنامهش رو هم درآورده بود. به اون نمیاومد که وظیفهی حمل بچهی آیندهش رو صرفا به هرکسی بسپاره و تهیونگ سر این موضوع به مرد اعتماد کامل داشت. چون خودش زیاد از این بحثها سر در نمیآورد.
تهیونگ زیر نگاه مراقب و خیره، پرونده رو باز کرد؛ همه چیز از اسم، تاریخ تولد و خانواده گرفته تا کارت بیمارستان و پیشنهادشون برای بارداری داخل اون وجود داشت.
آزمایش خون انجام شده و RH هردوی اونها تطابق داشت. تهیونگ حتی ایدهای نداشت که اگه مطابقت نداشتن چه اتفاقی میافتاد، اما در هرحال به خوندن ادامه داد. پرونده شامل مختصری از توضیحات دربارهی فناوریهای کمک به بارداری هم بود؛ جونگکوک حتما تلاشش رو دراین باره انجام داده. از اونجایی که متوجه شده بود تهیونگ نمیدونست زیر چه چیزهایی قرار بود امضا بزنه.
اون واقعا هم نمیدونست و اهمیتی به چطور انجام شدنِ این پروسه نمیداد.
جونگکوک امروز صبح از اون پرسید که بلد بود خود ارضایی انجام بده یا نه و از اونجایی که زیادی سر کیف بود، مدام شوخی میکرد. موقعی که به بیمارستان رسیدن هم همونجا پشت سر تهیونگی که مقابل میز پذیرش ایستاده بود، قرار داشت. بدون اینکه کسی بشنوه زمزمه میکرد که اگر تهیونگ طی انجام اون کار تصورش نکنه، هیچوقت اون رو نمیبخشید. پیشخدمت فقط با پشت آرنج به شکمش زد و به پر کردنِ فرم از قبل آماده شده ادامه داد. زیر لب غر میزد و میگفت که آروم بگیره، عقب بره، کمی فضای شخصی بده و جلوی پزشکها آبروشون رو حفظ کنه. پسری که پشت میز قرار داشت نمیتونست جلوی خندهش رو موقع نگاه کردن به اونها بگیره.
![](https://img.wattpad.com/cover/330797336-288-k861610.jpg)
YOU ARE READING
Deadlock [KookV]
Fanfiction«من متوجهم که مشکل از کجاست؛ شماها زیادی جدی هستید. یه چهرهی به ظاهر باهوش، صرفا نشون دهندهی هوش نیست آقایون. تمام کارهای ابلهانهی دنیا، با همین حالتِ چهره انجام میشه. لبخند بزنید آقای محترم. لبخند!» •.☁️Title: Deadlock •.☁️Status: Completed •...