-پارک چانیول!با فریاد شخصی چشماشو باز کرد و فوری سرشو از روی میز برداشت و به روبروش که آقای یون، دبیر زیست شناسی با عصبانیت و صورت سرخ شده از خشم ایستاده بود و به اون نگاه میکرد، چشم دوخت.
-پارک چانیول فورا از کلاس من برو بیرون! هنوز آداب نشستن سر کلاسو یاد نگرفتی، چند دفعه دیگه باید بهت بگم کلاس جای خوابیدن نیست؟
و به طرف در کلاس رفت و بازش کرد:
-بیرون!
از جاش بلند شد و خمیازه ای کشید و همونطور که کیفشو نامنظم و یِوری روی دوشش مینداخت نیم نگاهی به صندلی کناریش کرد و از کلاس خارج شد.
بی حوصله و خوابالو توی سالن قدم زد و درحالیکه از پله ها پایین میرفت و دستاش کنار بدنش تلو تلو میخوردن، از ساختمون خارج و وارد حیاط دبیرستان شد.
نگاهی به اطراف انداخت. هیچکسی جز خودش اون اطراف نبود؛ خب البته طبیعی بود چون دانش آموزای دیگه مثل اون از کلاس اخراج نشده بودن و همگی سر کلاساشون بودند.
چشمش به نیمکت فلزی که زیر درخت افرا جا خوش کرده بود افتاد. لباش کش اومدن و به سمت جای همیشگیش رفت و کولهش که قرار بود حکم بالشتو داشته باشه رو انتهای نیمکت گذاشت و با قرار دادن سرش روی بالشت نه چندان راحتش چشماشو بست...
***کیونگسو که داخل کلاس نشسته بود، تند تند پاهاشو تکون میداد و زیر لب غر میزد:
-پوووف از دست این بشر...واقعا چرا الان دارم از دستس حرص میخورم؟! اون یه احمقه که فقط قد دراز کرده، عقلش اندازه یه بچه ی پنج سالهس. نه نه حتی یه بچه ی پنج ساله هم بیشتر از چانیول میفهمه!
همونطور که داشت توی دلش به دوست خونسرد و اعصاب خوردکنش بد و بیراه میگفت و حرص میخورد با صدای آقای یون توجهشو به کلاس داد:
-خب بچه ها خسته نباشید. جلسه ی بعد مباحث درس امروز رو میپرسم، پس خوب مطالعه کنید. جلسه بعد برای تشخیص گروه های خونی به آزمایشگاه میریم. آخر هفته ی خوبی داشته باشید.
آقای یون زودتر از بچه ها از کلاس خارج شد و رفت.
دست از خود در گیری های ذهنیش برداشت و مشغول جمع کردن وسایلش شد. بعد از مطمئن شدن از جا نزاشتن وسیله ای کیفش رو برداشت و از کلاس بیرون زد. طول سالنی که کلاس ها در اونجا قرار داشت رو طی کرد و از راه پله ها پایین رفت.دبیرستان سه طبقه داشت. کلاس سال اولیها و دستشویی طبقه ی اول، سال دومیها و کتابخونه طبقه ی دوم و سال سومیها و کلوپ ها هم در طبقه ی سوم قرار داشتند. اتاق مدیر و معاون و به اضافه ی سالن غذاخوری هم همکف بودند.
کیونگسو و چانیول هر دو سال سوم دبیرستان بودند و کلاس هاشون در طبقه ی سوم قرار داشت.بعد از اینکه از پله ها پایین رفت وارد حیاط شد و با چشم دنبال چانیول گشت و بالاخره روی نیمکت اونو پیدا کرد.
YOU ARE READING
Dark Mind
Fanfictionمن همه ی کلماتی که میدونستم رو فراموش خواهم کرد اما قسم میخورم تورو فراموش نمیکنم اگه صدام میتونست گذشته رو برگردونه... در گوشت زمزمه می کردم: "اوه عزیزم، ای کاش اینجا بودی!" نام⇠ذهن تاریک ژانر⇠رومنس/ درام / مدرسه ای کاپل ها⇠چانسو/ بکسو/ کایسو نویسن...