part 03

46 21 28
                                    

بعد از اینکه هر دو از خونه بیرون زدن، سوار تاکسی شدن و چانیول، با گفتن آدرس جایی که کیونگسو هیچ ایده ای نداشت که دقیقا کجاست، صاف نشست و لبخند بزرگی روی لبهاش نقش بست.

-هی چان قراره کجا بریم؟

با همون لبخند سرشو به طرفش برگردوند و ابروهاشو بالا انداخت.

-نمیگم سوپرایزه.

-عه مسخره بازی در نیار بگو دیگه.

-برسیم خودت میفهمی.

کیونگسو که موفق نشده بود چیزی از زیر زبونش بیرون بکشه ناچارا سکوت کرد. چانیول نگاهی به کیونگسوی ساکت و آرومی که مظلوم تر از همیشه به نظر میرسید کرد و سرشو روی شونه‌ش گذاشت.
با حس سنگینی روی شونش، سرشو چرخوند و با یه کپه موی شکلاتی رنگ مواجه شد. لبخند کمرنگی روی لبهاش نشست و چیزی نگفت و اجازه داد تا رسیدن به مقصد همونطوری بمونن.

بعد از رسیدن به محل مورد نظر و پرداخت کرایه از تاکسی پیاده شدن. کیونگسو به اطرافش نگاهی انداخت و با دیدن زمین وسیعی از گلخونه های زیادی که در ردیفی طولانی و مرتب کنار هم دیگه بودند، به طرف چانیول برگشت.

-چان اینجا..

-تادااا شهرک گلخونه ای!

کیونگسو هیچ ایده ای نداشت که چانیول دقیقا چرا باید برای گشت و گذار همچین جایی رو انتخاب کنه و با یه عالمه سوال توی سرش در حال فکر کردن بود، که چه واکنشی باید نشون بده تا یه موقع باعث ناراحتی چانیول نشه و توی ذوقش نزنه.

-آمم به گل و گیاه علاقه داری؟

چانیول نگاهی به قیافه ی بامزه ی کیونگسو کرد و نتونست جلوی خودشو بگیره و بلند خندید.

-حتما الان داری تو دلت میگی چرا باید بیارمت همچین جایی نه؟

کیونگسو با همون قیافه ی بامزه و گیج سرشو تکون داد.

-بیا بریم داخل متوجه میشی.

هر دو وارد اون شهرک بزرگ که تقریبا در حومه ی شهر قرار داشت شدند و چانیول به طرف یکی از سوله ها رفت و منتظر کیونگسو ایستاد و وقتی که بهش رسید، درب کشویی که روشو نایلون ضخیمی پوشونده بود رو باز کرد و هر دو داخل رفتن. با ورودشون هوای گرم و مرطوب دلپذیری به صورتشون خورد و کیونگسو با دیدن منظره ی روبروش با چشم های ستاره بارون محو تماشای توت فرنگی های بیشماری که داخل بسترهای کشت، از ارتفاع تقریبا هفتاد سانتی متری آویزون بودند، شد. حیرت زده دستهاشو روی دهانش گذاشت و زیر لب زمزمه کرد:

-چقدر خشگلن!

چانیول خوشحال از اینکه کیونگسو از اون مکان خوشش اومده جلو تر رفت و صاحب اون گلخونه رو صدا زد:

-آجوما؟ کجایین؟

خانوم میانسالی که توی ردیف چهارم مشغول هرس کردن بوته های توت فرنگی بود دستکش های باغبونیش رو درآورد و از اون ردیف خارج شد و به طرف صدایی که اونو مخاطب قرار داده بود رفت.

Dark MindWhere stories live. Discover now