بعد از خوردن غذاشون با لوس بازیای چانیول و غرغرای کیونگسو، میزو جمع کردن.
-خب حالا که غذامو خوردم مغزم داره به کار میفته اگه میخوای باهام درس کار کنی الان وقتشه.
کیونگسو گفت و خواست به اتاقش بره که چانیول مچ دستشو گرفت و اینکارش باعث شد کیونگسو برگرده و سوالی بهش نگاه کنه.
-امروزو میتونم بهت فرجه بدم.
چشم های کیونگسو کمی درشت شد.
-جدی میگی؟
-آره زودباش یه ایده ی جدید بده که بقیه روزو چیکار کنیم، تا پشیمون نشدم.
-بریم کوهنوردی؟
چانیول ضربه ی آرومی به سر کیونگسو زد و گفت:
-کی الان میره کوهنوردی آخه!
-راست میگی. هولم نکن الان یه چی پیدا میکنم.
فوری گفت و از ترس اینکه چانیول یه وقت پشیمون نشه و دوباره بند و بساط دفتر و کتابارو باز نکنه، دوباره توی فکر فرو رفت و چانیول با لبخند رضایت به این کیونگسوی جدیدی که صدبرابرِ قبل شیرین و بانمک تر بود، نگاه میکرد.
-فهمیدم! به جونگین و بکهیون زنگ میزنم چهارتایی باهم بریم بیرون.
-نه!
چانیول گفت و لبخندش جاشو به اخم کمرنگی داد.
-چرا نه؟!
-بکهیون که شک نکن با اون کسی که بهش زنگ زد الان سر قراره.
-خب جونگین چی؟
-اونم حوصلشو ندارم.
-چرا؟! تازه هفته پیشم بهم گفت آخر هفته بریم بیرون ولی بهش گفتم تو قراره باهام درس کار کنی و نمیتونم بیام.
-من میخوام دوتایی تنها باشیم.
چانیول مثل بچه های تخس گفت و لب هاشو روی هم فشار داد و به حرفاش اضافه کرد:
-اگه اون بیاد من نمیام.
کیونگسو لبخند معذبی زد و دستشو صلحآمیز روی شونه ی چانیول گذاشت.
-باشه چانیول کوچولو حالا آروم باش.
-به من نگو کوچولو.
چانیول خیلی جدی گفت و با حرص دست کیونگسو رو پس زد
کیونگسو کمی گیج و عصبی گفت:-چیز بدی نگفتم که! فقط یه شوخی بود...
-از این شوخیات خوشم نمیاد.
کیونگسو صداشو بالا برد.
-الان مشکلت چیه چرا یهویی عصبانی شدی؟
-مشکلم اینه که هیچی یادت نیست. مشکل من دقیقا همینه که چیزایی که باید یادت بیاد و یادت نمیاد!

KAMU SEDANG MEMBACA
Dark Mind
Fiksi Penggemarمن همه ی کلماتی که میدونستم رو فراموش خواهم کرد اما قسم میخورم تورو فراموش نمیکنم اگه صدام میتونست گذشته رو برگردونه... در گوشت زمزمه می کردم: "اوه عزیزم، ای کاش اینجا بودی!" نام⇠ذهن تاریک ژانر⇠رومنس/ درام / مدرسه ای کاپل ها⇠چانسو/ بکسو/ کایسو نویسن...