part 14

37 13 6
                                    


بعد از خدافظی با بکهیونی که تماس مشکوکی بهش شده بود، حالا دوتایی کنار هم دیگه قدم میزدند. کیونگسو با حس لرزش موبایل توی جیب شلوارکش، بیرونش آورد و پیام جدیدو باز کرد.

-مامانه. میگه میخواد بره خیریه تا عصر نمیاد خونه.

-هوم...

-هنوز دلخوری؟

کیونگسو پرسید و در حین قدم زدن به نیم رخ چانیول نگاه کرد.

-نه.

-پس چرا اینجوری میکنی؟

-چجوری؟

-همینجوری دیگه سرد جوابمو میدی.

-نچ.

-خب پس نظرت چیه یه حرکتی بزنیم؟

چانیول کنجکاو به کیونگسو نگاه کرد.

-چه حرکتی؟

-منو تو دوستای صمیمی بودیم مگه نه؟ یعنی از جیک و پیک هم خبر داشتیم.

-خب آره.

-من خیلی سوالا دارم ولی تو همش بحثو عوض میکنی و میکشونیش به درس.

-فعلا بزار برسیم خونتون.

-آهان ببین همین الانشم داری میپیچونی.

-وسط خیابون که نمیتونیم کلاس پرسش و پاسخ راه بندازیم. رفتیم خونتون هر چی میخوای بپرس الان گرممه مغزم کار نمیکنه.

-خودت گفتی پیاده روی کنیم تاکسی نگیریم.

-میدونم.

کیونگسو از جوابای سربالای چانیول عصبی شده بود و به قدم هاش سرعت داد تا هر چه سریع تر برسن و اون بتونه به جواب سوالاش برسه.

بعد از حدودا یه ربع راه رفتن بالاخره به خونه رسیدن و هر دو مستقیم به اتاق کیونگسو رفتند.

-خب حالا بپرسم؟

چانیول روی تخت دراز کشید و به سقف زول زد و کیونگسو با ذوق لبه ی تخت نشست و منتظر بهش خیره شد.

-بپرس.

-اولین چیزی که ذهنمو درگیر کرده اینکه من قبل تصادفم چه جوری بودم؟ منظورم اینه که، خب خیلیا بهم میگن تغیر کردی و کیونگسوی قدیمی نیستی. مگه اخلاقم چجوری بوده که الان انقدر عوض شده؟!

-هوم..خب تو قبل تصادفت زیاد روابط اجتماعی آنچنانی نداشتی. دوستای کمی داشتی و بخوام در یک جمله بهت بگم، درونگرا تر از الانت بودی. و این پیچوندنا و شیطنتی که الان داری قبلا نه تنها اصلا توی تو نبود، تازه هر کیم که همچین خصوصیاتی داشت رو میخواستی تیکه تیکه کنی. نمونش همین خود من!

-آهان اینم سواله واسم. خب من تصادف کردم، یه اتفاق غیر متظره که باعث شد بخشی از حافظم از دست بره و یسری چیزارو تو زندگیم تغیر بده. ولی این وسط تو چرا عوض شدی؟

Dark MindWhere stories live. Discover now