part 11

45 13 23
                                    

روزها پشت هم میگذشت و تقریبا یک هفته ای می شد که کیونگسو در کما به سر می برد.
چانیول تمام این یه هفته رو مدرسه نرفته بود و بقیه علاوه بر کیونگسو، نگران وضعیت اون هم بودند.
چانیولی که به خنده های شیطون و بازیگوشیاش معروف بود، توی این یک هفته حتی یک لبخند کوچک هم روی لبهاش نیومده بود و هربار باید به زور برای استراحت به خونه میفرستادنش و البته که اون بیشتر از چند ساعت دووم نمیاورد و دوباره به بیمارستان و اتاق کیونگسو پناه می برد.
بکهیون چندین بار ازش خواسته بود که به مدرسه برگرده و بهش می گفت که بچه ها و استادها سراغشو میگیرن و سعی می کرد یجورایی از اون حال و هوا خارجش کنه ولی موفق نبود.
و امروز هم مثل روز های گذشته تنها و بدون حضور چانیول به دبیرستان رفته بود.

-بکهیون..! وایسا...

همونطور که توی افکارش غرق بود و قدم می زد صدای شخصی که پشت سرش می دوید و اسمش رو صدا می زد باعث شد که از حرکت بایسته. برگشت و به پسری که خم شده بود و دست هاش رو روی زانوهاش گذاشته بود، نگاه کرد.

-منو صدا زدی؟

پسر سرشو بالا آورد و بکهیون تونست چهره ی درهم جونگین رو ببینه.

-یه..چیزایی..شنیدم. راستِ که کیونگسو..که اون..

-آره تصادف کرده. تازه فهمیدی؟

با مُهر تاییدی که بکهیون پای اون خبر ناگوار کوبید، نگران و مضطرب، شونه هاش رو گرفت و تکونش داد.

-کجاست؟ الان حالش چطوره؟

بکهیون که از تکون دادن های جونگین و سوالای پشت سر همش کفری شده بود، دست هاش رو از روی شونش کنار زد و غرید:

-مگه اسباب بازیتم که گرفتیم تو دستت هی تکونم میدی! کیونگسو بیمارستان بستریه. بعد از مدرسه دارم با دوستام میرم اونجا اگه میخوای تو هم بیا. حالام دست از سرم بردار!

و بدون اینکه منتظر ریکشنی از طرف جونگین بمونه راهشو کشید و رفت.
جونگین که احساس سنگینی زیادی می کرد و تحمل نگه داشتن وزن خودش رو نداشت، به سختی راهشو سمت پله های ورودی ساختمون کج کرد و گوشه ای نشست. تو ذهنش چیزهای خوبی نمیگذشت. خاطرات تلخ گذشته براش پررنگ و پررنگ‌تر می شدند و اونو تا مرز دیوونگی می بردند. تحمل دوباره از دست دادن رو نداشت. شاید بزرگ ترین نقطه ضعف اون، همین از دست دادن ها بود...

*****

بعد از مدرسه بکهیون به همراه جونگین، سوریا و مون هی برای عیادت به بیمارستان رفتند.
با ورودشون به اتاق کیونگسو، چانیول رو دیدند، درحالی که نشسته بود و ناخون های کیونگسو رو با دقت کوتاه می کرد.

-چانیول...

بکهیون باورش نمیشد که شخص کنار تخت، چانیولی باشه که می شناخت. ظاهر ژولیدش، موهای فرش که نامرتب روی پیشونیش بود و گودی زیر چشم هاش که خبر از بی خوابی می داد... این خصوصیات، هیچ کدوم شبیه چانیول سابق نبود.

Dark MindWhere stories live. Discover now