part 10

43 16 15
                                    

با اومدن آمبولانس و به همراهش ماشین پلیس، جسم بی جونش رو روی برانکارد گذاشتند. مردی که مسبب این حادثه بود هم دستگیر شد و جو متشنج اون منطقه درحال آروم شدن بود.
چانیول که تا اون لحظه خشک شده روی زانوهاش نشسته و به روبروش خیره بود، یکدفعه از جاش بلند شد و به طرف برانکاردی که درحال انتقال به داخل آمبولانس بود هجوم برد.

-کیونگسو؟ صدامو میشنوی؟!

چندین نفر به طرفش رفتن و با گرفتن شونه هاش سعی داشتن تا اون رو از آمبولانس دورش کنن و چانیول درحالی که تقلا میکرد، اشک می ریخت و کیونگسو رو صدا می زد.
بکهیون که تمام مدت شاهد همه ی اون اتفاقات بود و حال خودش هم دست کمی از چانیول نداشت، ترسان و لرزان چند قدم جلوتر رفت و مقابل چانیول ایستاد.

-چا..چان...

چانیول نگاه اشک آلودش رو به بکهیون انداخت اما فوری و دوباره حواسش به برانکاردی که بدن بی روح و سرد کیونگسو رو در آغوش کشیده بود، پرت شد و بار دیگه برای رهایی تقلا کرد.

-ولم کنید. کیونگسو؟!

-چه نسبتی با بیمار دارین؟

یکی از تکنسین ها پرسید و به چانیول که حالا دست از وول خوردن برداشته بود خیره شد.

-دوستشم. التماس میکنم بذارین منم بیام.

-به عنوان همراه بیمار میتونین باهامون بیاین فقط لطفا خونسردیتونو حفظ کنین!

چند نفری که گرفته بودنش، رهاش کردن و حالا بی قرار به طرف آمبولانس می رفت.

-منم میام.

بکهیون گفت و قدمی به جلو برداشت.

-متاسفم ولی فقط یه نفرتون میتونه بیاد.

چانیول معطل نکرد و فوری سوار شد و آمبولانس به راه افتاد.

*****

بعد از رسیدن به بیمارستان، کیونگسو رو مستقیم به بخش مراقبت های ویژه بردند و مدتی بعد از تماس و باخبر شدن خانواده کیونگسو، پدر و مادرش هم به بیمارستان اومدند.

-چانیول؟

بکهیون که بخاطر اصرارهاش به همراه مدیر چوی به بیمارستان اومده بود، صداش کرد و اونو از افکارش به بیرون پرت کرد.

-حالش چطوره؟

بکهیون پرسید و نگران به چشم های چانیول خیره شد.

-نمیدونم...بردنش ای سی یو فکر کنم هنوز بیهوشه. اگه..اگه به هوش نیاد..

بغضی که توی گلوش نشست اجازه نداد تا حرفش رو کامل کنه.

بکهیون کنارش نشست و سرشو در آغوش گرفت و با لب های لرزونش زمزمه کرد:

-هیش، به هوش میاد چانیول به هوش میاد.

Dark MindWhere stories live. Discover now