part .3.

470 59 21
                                    

با صورتی پر از تعجب به فرد کنارش نگاه کرد
با دیدن صورت مرد و شناختنش بیشتر جا خورد
خالق اثر هنری رو به روش کنارش ایستاده بود
آقای جئون !
انقد شوکه شده بود که با صدای آرومی لب زد

_ «اوه خدای من »

که باعث خنده مرد شد و اونو وادار به صحبت کرد

_+«اوه سلام
جئون جین هستم...
از دیدنت خوشحالم آقای ؟»

ولی با دیدن چهره بی حرکت و شوکه تهیونگ ، دستش رو جلو صورت امگا تکون داد تا شاید پسر رو به حرف بیاره
تهیونگ با نگاه کردن به صورت منتظر مرد روبه روش به حرف اومد

_ «کیم ... کیم تهیونگ از دیدنتون خوشحالم آقای جئون ... من واقعا متاسفم راستش با دیدنتون یه خورده شوکه شدم »

و باز صدای مرد به گوشش رسید

+«پس تو من و می‌شناسی... خب تهیونگ شی فک کنم یه خورده ترسوندمت ببخش »

تهیونگ نگاهی به دستی که به سمتش دراز شده بود انداخت

_«اوه نه فقط انتظار دیدن شما رو نداشتم»

و دست امگای جوان رو به رویش را به گرمی فشرد

نگاه هردو دوباره به تابلو رو به رو افتاد

+«گفتی که چطور اینجا انقد پر سر و صداس و هیچکس به این تابلو توجه نمیکنه ؟!
خب...
تقریبا نود درصد آدمایی که اینجا جمع شدن تظاهر میکنن به اینکه آدمای فهمیده ای هستن در حالی که لباس های گرون قیمت تنشون به اونا ارزش و مقام داده اونا سعی میکنن با پول نداشته هاشونو جبران کنن اما بازم همه چیز و با پول نمیشه به دست آورد ... از شروع گالری تا الان تو اولین نفری بودی که اینجوری به این تابلو خیره شدی و بابت شلوغی زیاد این جمعیت اعتراض کردی ؛ همین بود که توجهم نسبت بهت جلب شد »

با جمله آخرش به تهیونگ نگاه کرد اما نشد که جواب پسر کوچیک تر و بشنوه چون توجهش به ورود شخصی که منتظش بود جلب شد پس اجازه حرف زدن به پسر رو به روش نداد

+«ببخشید باید برم ... لطفاً از خودت پذیرایی کن تهیونگ شی»

با زدن به شونه پسر از کنارش رد شد و به سمت در ورودی رفت

چشمان امگا مرد رو تا مقصدش همراهی کرد که رو به روی آلفای سیاه پوشی ایستاد
با حس نگاه سنگین آلفا لرزه ایی به بدنش افتاد و بی اختیار قدمی به عقب برداشت

____________*********_____________

با قدم های شمرده از اتوموبیلش دور شد به سمت مقصدش حرکت کرد .
صدای همهمه داخل گالری حتی از این فاصله هم به گوش می‌رسید
برای لحظه ایی از اینکه مجبور شده بود که به این مکان پر سر و صدا بیاد ، لعنتی زیر لب برای هیونگ عزیزش فرستاد
قبل از وارد شدن مکثی کرد و نفس عمیقی کشید
سری برای پسرک جوانی که برای خوش آمد گویی و احترام به مهمان ویژه امروز ، خم شده بود تکون داد
جونگکوک نگاهی سرسری به جمعیت زیاد داخل سالن نفس عمیقی کشید

Eyes tell the truth🖇️Where stories live. Discover now