part .7.

446 48 22
                                    

نمیدونم بعد از رفتن امگا چند دقیقه به جای خالیش خیره شده بودم
واقعا انتظار همچین عکس عملی و نداشتم
من الان توست یه امگا رد شدم
امگایی که هر لحظه منتظر جاری شدن اشک روی صورتش بودم و فک میکردم حالا حالا رو همین صندلی میشینه تند تند از من دستمال کاغذی میگیره و بهم التماس کنه این کار و باهاش نکنم و نگهش دارم
اما
نه امگایی روی این صندلی نشسته بود نه من شاهد گریه و اشک ریختن بودم نه التماسی و خواهشی شنیدم

تنها چیزی که دیدم جسارت و عصبانیت بود
چشم از صندلی گرفتم به پشتی صندلی خودم تکیه دادم
با دو دست صورتم پوشوندم
از وقتی امگا رفته بود حس سنگینی میکردم
انگار تمام اکسیژن داخل ماشین تموم شده بود من نمیتونستم نفس بکشم
حس دونده ای و داشتم که بعد از دویدن زیاد به خط پایان رسیده باشه ولی تو جایگاه آخر
حس گرما که به بدنم چنگ میزد و لرزش دستام
زوزه گرگم که از سر عصبانیت و ناراحتی به اوج خودش رسیده بود
حس میکردم دارم وارد رات میشم
این درست نبود من همین هفته قبل روزای آخر راتم و سپری کرده بودم و حداقل تاریخ بعدی برای بیست روز دیگس
گرفتگی عضلاتم و هر لحظه بیشتر شدن دمای بدنم همه از نشونه های رات بود ولی نه به رات معمولی
من طبق هر ماه تازه با گذشته یه روز از ورود به راتم بدن درد کمی به سراغم میومد و بدنم گرفته میشد

الان به سرعت داشتم یکی یکی علائم رو با شدت بالا تر حس میکردم
پاهام از زیر فرمون بالا آوردم تو خودم جمع شدم سرم به عقب حل دادم
اما با خوردن چشمم به صندلی کنارم لعنتی به ایده که به سرم زد گفتم
شاید فقط در حدی که بتونم تا خونه رانندگی کنم جواب بده

مطمعنم که دیوونه شدم
خودم به بغل روی صندلی که ساعتی قبل تر امگا روی اون نشسته بود انداختم و رایحه باقی مونده ازش روی صندلی نفس کشیدم
اما همین که رایحه ضعیف شده شکوفه های ساکورا که انگاری با کمی وانیل قاطی شده بود تو تار پود صندلی به مشامم رسید اون حس سنگینی کم کم محو شد فقط حس گرما زیاد کمی آزارم میداد
ببینیم و کامل به صندلی چسبوندم دم عمیق دیگه ای از اون رایحه گرفتم
بدنم داشت تسلیم اون بو میشد
کامل به سمت پشن دراز کشیدم طوری که بالا تنم روی صندلی کمک راننده بود پایین تنم روی صندلی خودم
زانو هام جم کردم و ساعد دست راستم روی چشمام گذاشتم و دم و بازدم منظمی گرفتم
هنوز گرفتگی و اتش بدنم و حس میکردم
دست راستم بلند کردم کولر ماشین روشن کردم و با چک کردن شیشه های بسته شده باقی دکمه های پیرهنم و باز کردم و دوباره دستمم به جای اولش روی چشمام برگردوندم
چیشد که به این حال روز افتادم
با زنگ خودت تلفنم که مشخص بود به ماشین وصله حتی بدون نگاه کردن به صفحه مانیتور ماشین تماس برقرار کردم چون مطمعنم یونگی پشت خطه
با برقرار شدن تماس انتظار منفجر شدن ماشین و با داد و فریاد یونگی داشتم اما صدای یونگی
که خیلی آروم بود تو فضای ماشین پیچید

Eyes tell the truth🖇️Where stories live. Discover now