به محض سوار شدن پسر بزرگتر،ماشین رو روشن و شروع به رانندگی کرد.به قدری از پسر بزرگتر عصبانی بود که نگرانیش به چشم نمیومد.با دیدن پیرهن سفید رنگش که لکه های قرمز رنگی روش بودن،هوف کلافه ای کشید و تقریبا داد زد.
_لعنت بهت هیونجین،بهت گفتم باهاشون درگیر نشو.
هیونجین خسته از وضعیت پیش روش،با کشی که از داشبورد برداشت موهاش رو بست و چون جونی توی بدنش برای داد زدن نداشت،آروم جواب پسرک رو داد.
+خیلی مسخرست،توقع داری وقتی بهت اون حرف ها رو میزنن و اذیتت میکنن،ساکت بشینم گوشه ای و تماشا کنم؟
_ولی حالا ببین چه بلایی سر خودت آوردی؟تازشم با اینکارت مهر تاییدی روی شایعهها زدی.
هیون با عصبانیت ابروهاش رو به هم گره زد و با حرص غرید.
+منظورت چیه فلیکس؟داری بهم میگی با این قضیه مشکل داری؟
_خدای من هیون
فلیکس نگاه ناباوری بهش انداخت و با ناراحتی زمزمه کرد.
_میدونی منظورم چیه.اینجوری فقط برای تو بد میشه.این من نیستم که نگران با خبر شدن خانوادهام از رابطمون هستم که مبادا طردم کنن.
پسر بزرگتر با خستگی سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و شروع به باز کردن دکمه های لباسش کرد.و همین صحنه کافی بود تا فلیکس با شوک بالا بپره و ماشین به سرعت متوقف کنه.
_چیکار میکنییی؟
+هیچی.لباسم میچسبه به زخم هام و درد میگیره.
هیونجین پوزخندی به صورت گر گرفته فلیکس زد و به کارش ادامه داد.فلیکس ماشین رو به حرکت دراورد و سعی کرد به بدن برهنهٔ دوست پسرش اهمیتی نده و حواسش رو جمع رانندگی کنه قبل از اینکه هر دوتاشون رو به فنا بده.
هیونجین تمام مدتی که به خونه برسن،به حرکات عجله ای پسرش میخندید و خودش رو کنترل میکرد تا همونجا فلیکس رو نکشونه توی بغلش.هیون از عادت دوست پسرش توی رانندگی خبر داشت،اینکه پسرکش با سرعت کم حرکت میکرد تا از اتفاقات احتمالی جلوگیری کنه.ولی الان جوری که با سرعت سعی میکرد خودش رو به خونه برسونه،باعث خنده هیونجین شده بود.
وقتی به خونهشون رسیدن فلیکس با سرعت زیادی هیونجین رو سمت تختشون کشوند و با مواد ضدعفونی کننده به جونش افتاده بود.هیونجین تمام مدت لب هاش رو به دندون گرفته بود تا مبادا نالهش پسرش رو عصبانی تر کنه.
YOU ARE READING
𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐 ^^
Fanfiction✧˖*°࿐ - مهم نیست چقدر بهم آسیب بزنی،تو همیشه یه مکان خاص تو قلبم داری... #Shuci ^^