مشت دیگری پاپکرن از ظرف توی دستش، مهمون دهنش کرد و با لذت برای حس کردن طعم شور و خوشمزهش چشماش رو بست که تمام حس و حالش با صدای کوبیده شدن چیزی به زمین، پرید.
بدنش بخاطر ترسی که بهش وارد شد، کمی بالا پرید که باعث شد زیر نگاه آتشی جونگین، ظرف پاپ کورن ها از دستش در بره اما چان برای نجات جونش، زودتر از ظرف عمل کرد و جوری به ظرف چنگ زد که انگشت هاش از شدت فشار رو به سفیدی رفتن.
با همون پوزیشن ناجوری که حاصل نجات دادن ظرف پاپ کورن بود، نگاهش رو به منبع صدا دوخت و با جفتش روبه رو شد که دست به سینه از پشت کانتر اشپزخونه بهش چشم دوخته بود. با کمی دقت متوجه رایحهٔ توت فرنگی تلخش شد که نشانه از عصبی بودن امگاش میداد.
نگاهش رو از صورت جونگین به روی کانتر داد که سینی حاوی یه ماگ پر از قهوه و یه کیک سیب، روش قرار داشت و قهوهٔ ریخته شده روی سینی، این معنی رو به چان میداد که اون صدای بلند متعلق به کوبیده شدن همون سینی روی کانتر بود.
مضطرب اب دهنش رو قورت داد و با گذاشتن ظرف پاپ کورن روی میز جلوش، کمرش رو صاف کرد و به پشتی کاناپه، تکیه داد. مطمئنا چان باید مثل یه الفای خوب و نگران سمت امگاش پرواز میکرد و دلیل عصبانیتش رو میپرسید و سعی میکرد درستش کنه اما چان همون اول با دیدن کیک سیب،متوجهٔ همه چیز شد و مسئلهٔ اصلی اینجاست که شاید چان همیشه تسلیم امگاش میشد اما این دفعه فرق داشت و حالا که تونسته بود یک روز و نصفی دووم بیاره، حالاحالاها با حرف امگای چموشش موافقت نمیکرد.
پس متقابلا ابرو هاش رو درهم کشید و دست به سینه به جونگین چشم دوخت. شاید تک تک سلول های بدنش آغوش و اهمیت جفتش رو فریاد میزدن ولی این باعث نمیشد چان حفظ ظاهر نکنه و با از دست دادن مقاومتش باخت خودش رو حتمی کنه.جونگین اما فاصله ای تا منفجر شدن نداشت، اگه تخسیش رو کنار میزاشت میتونست کل خونه رو روی سر الفاش خراب کنه و تا ساعت ها و یا شایدم روزها، گریه کنه و سر چان فریاد بکشه.
جونگین توی این چند روزه واقعا تلاش کرد تا الفاش رو درک کنه ولی اصلا نمیتونست چون محض رضای خدا هر چقدر هم که جفت یه گرگ در حقش بدی کنه، پیوند عمیق اونها این اجازه رو بهشون نمیده که رابطشون رو به سمت نابودی بکشونن و در آخر یا امگا کوتاه میاد یا الفا به اشتباهش پی میبره و الان جونگین معتقد بود که هیچ اشتباهی نکرده که کوتاه بیاد. متوجه نمیشد صدا کردن چان جلوی دوستاش با لقبی که واقعا برازندشه، چه ایرادی داشت که آلفا دو روز باهاش بحث میکرد و حرفش رو قبول نداشت.
ناراحت از بیتوجهی الفاش، پاش رو به زمین کوبید و تکیه موی اضافی که روی صورتش بود رو با خشونت، کنار زد. سینی به دست از اشپزخونه بیرون اومد و بعد از کوبیدن دوبارهٔ اون سینی روی میز، روبهروی چان دست به پهلو ایستاد.
YOU ARE READING
𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐 ^^
Fanfiction✧˖*°࿐ - مهم نیست چقدر بهم آسیب بزنی،تو همیشه یه مکان خاص تو قلبم داری... #Shuci ^^