Felix's curly hair mistress (chanlix)

341 26 0
                                    

خسته و خوابالود از مشغله های روزش،پشت میز آشپزخونه نشسته بود و سرش رو روی میز گذاشته بود.چشماش مثل پسر بچه ای که انگار ماشین اسباب‌بازی مورد علاقه‌ش رو توی دستش داره،برق میزد.تنها فرق بین فلیکس و اون پسر بچه این بود که فلیکس مجذوب معشوقه مو فرفریش شده بود.

با علاقه وافری به تک تک حرکات نامزدش،با دقت نگاه می‌کرد.چان با دیدن خستگی فلیکس ازش خواسته بود شام امشب رو به اون بسپاره،حالا پسر مو فرفری درحالی که پیش بند گل گلی به تن داشت،در حال درست کردن غذای مورد علاقهٔ اون بود.

فلیکس نمی‌دونست تپش تند قلبش بخاطر بیماریشه یا چانی که جلوش داره کاهو خورد می‌کنه،شایدم هر دو.فلیکس همیشه با دیدن چان،تپش قلب میگیره ولی جوری که الان هیجان زده شده اینو نشون میده که این شدت از تپش،بخاطر بیماریش هم هست.

ولی فلیکس نمی‌خواست به هیچ عنوان این آرامش ساکن در خونه‌شون رو نابود کنه و سراسیمه دنبال قرص هاش بگرده که مبادا حالش بدتر بشه و حمله عصبی بهش دست بده.اگه کنترل این حمله ها دست فلیکس بود،دوست نداشت هیچوقت مردش رو آشفته ببینه،چون این درد قلبش رو بیشتر می‌کرد و فلیکس هیچوقت نمی‌تونه خودش رو بخاطر این عذابی که به چان میده،ببخشه.و الان ترجیح میداد واقعا اون اتفاق براش بیوفته ولی این لحظه رو از دست نده.

کم پیش میومد چان براش آشپزی کنه،مردش چنان مشغول پول دراوردن برای رسیدن به آرزوشون بود که وقتی برای انجام کار های دیگه نداشت.و این قلب بیچاره فلیکس رو به درد میاره چون اون نابود شدنش رو به چشم می‌دید.

بعضی اوقات دوست داشت بزنه زیر همه چیز و به معشوقهٔ مو فرفریش بگه که یک تیکه کاغذ،نشون دهندهٔ رابطشون نیست و لازم نیست حتما از کره برن.ولی خب چان بود و لجبازی هاش.

وقتی نگاهش به چان افتاد که با کلافگی سبزیجات سوخته شده رو از ماهیتابه جدا می‌کرد و به گازی که شعله‌ش زیاد بود غر میزد،ریز ریز شروع به خندیدن کرد.چان با شنیدن صداش سمتش برگشت و اون هم شروع به خندیدن کرد.و همین کافی بود که نفس فلیکس توی سینه‌ش حبس بشه.

دور از چشم چان با مشت کوچکش به لباسش چنگ زد و یخ زده نگاهش رو به لبخند نامزدش داد.چقدر زیبا و چشم گیر بود وقتی چان چشم هاش رو می‌بست و چال گونه هاش رو با سخاوت بهش نشون میداد.

فلیکس متوجه شد که زمان کمی تا شروع حمله عصبی‌ش داره،پس تا زمانی که درد کل بدنش رو بگیره و سیاهی اونو در خودش غرق کنه،اصلا نگاهش رو از معشوقه‌ش ندزدید و فقط از خدا خواهش می‌کرد که این صحنه،آخرین چیزی نباشه که از مردش میدید.
________________________
^~^

Cover from Mun_Icy 🥰🍓

𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐 ^^Where stories live. Discover now