فاصلهی کوتاهی تا شکستن بغضش و خیس شدن گونههایی که جدیدا بخاطر کم شدن وزنش آب رفته بودن نداشت. نگاه خیرهی دوست هاش رو مثل تمام روزهایی که سپری کرده بود روی خودش حس میکرد و شونه هاش تحمل نگاه های سنگینشون رو نداشتن.
مدت طولانیی میشد که کارش همین شده بود، اینکه تایم ناهار کنار همکارهایی که جدیدا حکم دوست هاش رو داشتن، بشینه و در حالی که چشمهاش از شدت گریه قرمز شدن، نگاهش رو به میزی که اونطرف سالن بود بدوزه. جایی که پسر رئیس شرکتشون یا به عبارتی معشوقهی بیوفاش روی میز کنار نامزدش نشسته.
فراموش کردن هیچوقت برای جیسونگ سخت نبود، اون خیلی راحت تونست خانوادهای که ترکش کردن رو به دست فراموشی بسپاره، اون حتی دوست هایی رو که بعد از فهمیدن گرایشش ازش دوری کردن رو هم به راحتی کنار گذاشت.
پس اینبار هم میتونست راحت فراموش کنه فقط اگه زمانی که توی تنهاییهاش غرق شده بود، سر و کلهی پسر رئیسش، سئو چانگبین توی زندگیش پیدا نمیشد و بدتر از همهی اینها جیسونگ رو عاشق و وابستهی خودش نمیکرد.
فضای اونجا به قدری خفه بود که با احساس بسته شدن راه تنفسش سریع از پشت میز بلند شد و به سمت پشت بوم ساختمون رفت.
حتی نفس عمیق کشیدن هم قرار نبود بهش کمکی کنه. اسپری آسمش رو از توی جیب داخلیِ کتش خارج کرد و بعد از استفاده ازش، همراه با لبخند تلخی اون رو از بالای ساختمون به سمت پایین پرت کرد.
دیگه چه احتیاجی بهش داشت؟
نفس عمیقی کشید و برای پیدا کردن پاکت سیگارش شروع به گشتن جیب هاش کرد و بعد از پیدا کردنش اون رو از توی جیب کتش بیرون اورد. سیگار رو روشن کرد و شروع کرد به راه رفتن توی اون مکان نسبتا بزرگ.
خسته شده بود از هجوم خاطرات دردناکی که جز اشک و احساس حماقت هیچ چیز دیگهای به همراه نداشتن. از اینکه تنها سهمش از مردی که دوستش داره، تماشا کردنش کنار یکی دیگهست.
ای کاش حداقل توی شش ماه گذشته هم چانگبین رو به عنوان دوست پسرش نداشت، ای کاش هیچوقت مزهی بغل هاش رو نچشیده بود، ای کاش هیچوقت نبوسیده بودش و ای کاش هیچوقت، عاشقش نشده بود.
راه رفتن رو متوقف کرد و به سمت لبهی ساختمون قدم برداشت. دست هاش رو روی سکویی که اونجا بود ستون کرد؛ نگاهش رو به پایین دوخت و دقیقا همون موقع چانگبین بعد از بغل کردن نامزدش، درِ ماشین رو براش باز کرد تا سوار شه. و وقتی میخواست سمت در ساختمون حرکت کنه برای لحظهای متوقف شد، چیزی رو از روی زمین برداشت و بالافاصله نگاهش رو به بالا دوخت.
جیسونگ با دیدن چانگبینی که با تعجب و نگرانی اسپری آسمش رو توی دست گرفته و بهش نگاه میکرد، پوزخندی زد و سیگار بین انگشت هاش رو روی زمین انداخت و بعد زیر پاش له کرد.
دست هاش رو توی جیب شلوارش فرو برد و قبل از اینکه از سکو فاصله بگیره و به داخل ساختمون بره، همونطور که بهش خیره بود کلماتی رو برای چانگبین زیر لب زمزمه کرد که تنها شنوندهاش خودش بود.
: ای کاش وقتی تصمیم به ترک کردن من گرفتی، شونه هات رو به عنوان مرحمی برای تنهایی خودم، نگه میداشتم...
________________________
^~^
YOU ARE READING
𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐 ^^
Fanfiction✧˖*°࿐ - مهم نیست چقدر بهم آسیب بزنی،تو همیشه یه مکان خاص تو قلبم داری... #Shuci ^^