My moon (chanmin)

171 11 0
                                    

با رسیدن به مقصد مورد نظرش، ماشین رو گوشه‌ای پارک کرد و پیاده شد. لبخند غمگینی مهمون صورتش کرد و با خیره شدن به منظرهٔ روبه روش، در خاطرات دردناک گذشته غرق شد.

فلش بک - سه سال گذشته همین روز :

هیجان زده و با قلبی که بخاطر نزدیک بودن به معشوقه‌اش تند می‌تپید، دست هاش رو روی چشم های پسرک گذاشت و مانع دیدش شد.

- چیکار میکنی چانا؟ ممکنه بیوفتم.
- حواسم بهت هست ماه آسمونم.

سونگمین لبخندی به محض شنیدن نیک نیمی که چان بهش داده بود، زد و با راهنمایی چان حرکت کرد. تمام این مدت سونگمین به دست های چان چنگ زده بود و با هیجان قدم بر میداشت. بعد از مدت کوتاهی چان از حرکت ایستاد و باعث توقف سونگمین هم شد .

منتظر بود تا دست های چان از جلوی چشم هاش کنار برن و تاریکی دیدش رو از بین ببرن ولی چان هیچ تغییری توی وضعیت دست هاش، ایجاد نکرد. سرش رو نزدیک گوش سونگمین برد و بعد از بوسهٔ کوچکی که روی اون گذاشت، زمزمه کرد :

- خیلی برای پیدا کردن یه جای قشنگ و ساختن یک روز زیبا، تلاش کردم مینی ولی اخرش هم هیچکدومشون به زیبایی تو نرسیدن.

بالاخره دست هاش رو برداشت و به سونگمین اجازهٔ دیدن منظرهٔ زیبای روبه‌روش رو داد. طبیعت سرسبزی که با گل های بنفش رنگ آلیوم، تزئین و ترکیب رنگی زیبایی رو به وجود آورده بود. یک‌جایی وسط اون گل ها، رو انداز ابی رنگی پهن شده بود که روی اون کمی وسایل به چشم میخورد و وسط همهٔ اونها، یک کیک کوچک ابی رنگ با طرح یک ماه، به چشم میخورد.

سونگمین حیرت زده به سمت چان برگشت و منتظر توضیحی از جانب پسر بزرگتر، بود.

- خب، میدونی که توی حرف زدن خوب نیستم فقط از خدا ممنونم که توی همچین روزی ماه آسمون من رو، روی زمین فرستاد و اجازه نداد تاریکی ها و سیاهی های این دنیای بی‌رحم بیشتر از این من رو توی وجودشون، غرق کنن.

سونگمین با چشم های خیس شده، دست هاش رو دور گردن چان حلقه کرد و بهش نزدیک تر شد.

- تولدت مبارک ماه قشنگم.

بوسهٔ کوچکی روی لب های خیس شده در اثر اشک سونگمین زد و حلقهٔ نقره‌ای رنگی که طرح یک ماه روش بود رو از توی جیبش بیرون آورد .

- من از اینکه یه روزی از دستت بدم، می‌ترسم؛ خیلی زیاد. اگه تو از زندگیم بری نمیدونم چجوری باید با غمش کنار بیام. پس... پس کیم سونگمین آیا قبول میکنی برای همیشه و تا زمانی که مرگ ما رو از هم جدا کنه، ماه زندگی من بمونی؟

سونگمین بخاطر هیجان زیادی که کل وجودش رو در بر گرفته بود، تند تند سرش رو تکون داد و قبل از اینکه به چان اجازه بده، حلقه رو از دستش گرفت و خودش اون رو توی انگشتش کرد.

بعد از اون روز همه چیز خوب گذشت. سونگمین به خونهٔ چان رفته بود تا در کنار اون زندگی کنه. روز هاشون در کنار همدیگه زیبا و پر از آرامش میگذشت، البته که گاهی با هم سر موضوع های مختلف و مسخره بحث میکردن ولی آخرش شب توی آغوش همدیگه به خواب میرفتن.

همه چیز خوب بود تا موقعی که بعد از چند ماه سونگمین تصمیم به جدایی گرفت. یک جدایی بی دلیل یا شایدم دلیلش موجه بود؛ شاید چان واقعا به اندازه‌ای که سونگمین میگفت عاشق نبود و به اندازهٔ همکار جدید سونگمین، بهش عشق نمی‌ورزید.

حسادت های چان و بهونه آوردن های سونگمین، باعث بحث های طولانیشون شد تا زمانی که هر دو خسته شدن و توی یک شب ابری که ماه رو پشتش قایم کرده بود، از هم جدا شدن.

زمان حال :

پسر بزرگتر سمت گل های بنفش روییده شده حرکت کرد و یکی از اونها رو چید. گل آلیوم رو جلوی صورتش گرفت و انگار که سونگمین باشه، مشغول صحبت کردن با اون شد.

- از اونموقع سه سال گذشته سونگمینا... و حالا من تبدیل شدم به پسر عاشقی که در انتظار برگشت ماه زندگیش، شب ها خواب مهمون چشم هاش نمیشه. تمام شب به صورت زیبای معشوقه‌ش فکر میکنه و با تصویر خیالی که جلوی چشم هاش شکل میگیره، تا خود صبح از علاقه‌ش به اون حرف میزنه.

با خشم و ناراحتی گل توی دستش رو زیر پاش له و سمت ماشین حرکت کرد قبل از باز کردن در، نگاهش رو به آسمون دوخت و به اشک هاش اجازهٔ بارش داد.

- اشکال نداره ماه قشنگم؛ شاید واقعا تقصیر من بود. اونجوری که باید تو رو پرستش نکردم و همین باعث شد مثل ماهی از بین دست‌هام لیز بخوری و دل به دریای یکی دیگه بدی. یکی که الان به عنوان همسرت شناخته میشه.

لبخند تلخی زد و سوار ماشینش شد.

- این آخرین بار بود؛ دیگه نمیام و بهت قول میدم که فراموشت میکنم. امیدوارم زندگی شادی داشته باشی ماه قشنگم.

ماشینش رو روشن کرد و با سرعت زیادی به سمت خونه‌ش حرکت کرد. خونه‌ای که اون‌شب شاهد از دست دادن صاحبش میشد...

___
^^

یه چیز کوچولو بگم؛ من شانسی از گل آلیوم اینجا استفاده کردم و وقتی برای معنی‌ش سرچ کردم فهمیدم که واقعا برازندهٔ این سناریو هست.

گل آلیوم به معنای مقاومت زیاد در برابر سختی هاست و وقتی چان گل آلیوم رو زیر پاش له کرد، به این معنی بود که از جنگیدن خسته شده...

𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐 ^^Where stories live. Discover now