با کلافگی پیرهن مشکی رنگش رو از بدنش جدا و دست هاش رو توی جیب شلوارش پنهان کرد. با ابرو های گره خورده نگاه خشمگینی به جمعیتی که احاطهشون کرده بود انداخت. جسم لرزونی که از پشت بهش چسبیده بود و با مشت های کوچیکش پیرهنش رو چنگ میزد نشون میداد این جمعیت درحال حاضر به جای خوشحال کردنش، فقط حالش رو بدتر میکنن.
البته در کنار کسایی که بهشون چسبیده و راهشون رو مسدود کرده بودن، فن هایی بودن که با نگرانی به وضعیت آیدلشون که تا دقایقی پیش با خوشحالی و شیطنت جلوی دوربین هاشون ژست میگرفت و حالا بیشتر به پسر بچهای شبیه بود که مادرش رو توی شلوغی گم کرده و ترسیده به نظر میرسه، نگاه میکردن و از جمعیت فاصله گرفته بودن. البته که چانگبین واقعا ازشون ممنون بود.
با بیشتر شدن لرزش پسرک دست از قدم زدن برداشت، جلوی چشم های فن ها برگشت، اون رو براید استایل بغل و توی آغوشش پنهان کرد و اهمیتی به نگاه های شوکهی اونا نکرد. همراه با بادیگاردهایی که جلوشون بودن و جمعیت رو از سر راهشون کنار میزدن، با عصبانیت قدم های بلندی برمیداشت تا سریع تر سوار ماشینی که بیرون فرودگاه منتظرشون بود بشن.
روی صندلی عقب نشست و پسرک رو روی پاهاش گذاشت. دست چپش رو دور کمر باریک پسر حلقه کرد و با دست آزادش کلاه مشکی رنگش رو برداشت و شروع به نوازش موهای رنگ شدهی پسر کرد.
_ممنونم هیونگ.
بالاخره اجازه داد لبخندی مهمون صورتش بشه و چهرهاش رو درخشان تر کنه.
_بهتری جیسونگا؟
وقتی پسرک سرش رو به معنای اره بالا و پایین کرد، بوسه ای روی پیشونیش گذاشت. جیسونگ بعد از مدت کوتاهی که استرس و حالت تهوعاش بهتر شد، صاف تر نشست و موبایلش رو از توی جیب هودی طوسی رنگش بیرون کشید.
_ولی هیونگ مطمئنم خبرش مثل یه بمب فندوم رو میترکونه.
وقتی نگاه سوالی چانگبین رو دید، صداش رو کلفت کرد و برای تاثیر گذاریِ بیشتر، دست آزادش رو توی هوا تکون داد.
_«هان جیسونگ آیدل معروفی که توی فرودگاه به علت جمعیت زیاد حمله عصبی بهش دست میده و بادیگارد ترسناکی که مثل یه قهرمان جونش رو نجات میده»
چانگبین خندهی تو گلویی بخاطر کیوتیِ پسرِ روبهروش میکنه. الان که جیسونگ مثل یه سنجاب بازیگوش، خودش رو روی پاهای چانگبین تکون و سخاوتمندانه ستاره های غرق شده در چشماش که نشون دهندهٔ هیجانش بود رو نشونش میداد، چانگبین خوشحالیِ بزرگی رو توی سینهاش حس میکرد.
_بادیگارد ترسناک؟
_اره، این رو ببین.
عکسی که توسط دوربین ها ثبت و پخش شده بود رو از توی گوشیش به پسر بزرگتر نشون داد.
_اینجا با اون نگاهی که ازش آتیش پرت میشه به اطراف نگاه میکردی و انگار فقط منظر یک تلنگر بودی تا بهشون حمله کنی. خیلی ترسناک شده بودی بینی بینی.
_البته که منتظر یک تلنگر بودم تا دست به قتل بزنم. باید بهشون گوش زد میکردم که اگه دوست پسرم رو اذیت کنن چه بلایی سرشون میاد و در ضمن...
سینهش رو ستبر کرد و با غرور به جیسونگ نگاه کرد.
_ البته که دوست پسرت واقعا ترسناک و پر ابهته.
صدای خندهی جیسونگ توی اتاقک پخش شد و گوش هاش رو نوازش کرد. جیسونگ بلند شد و روبهروی چانگبین روی پاهاش نشست، پاهای خودش رو دور بدن چانگبین روی صندلی گذاشت و دست هاش رو دور گردن پسر حلقه کرد.
_حتی در برابر من؟
چانگبین دست هاش رو دور کمر باریک دوست پسرش حلقه کرد و روی لب هاش زمزمه کرد.
_تو تنها کسی هستی که باعث میشی سئو چانگبین به بینی بینی تبدیل بشه، سنجابک قشنگ من.
سرش رو جلو اورد و بوسهی تقریبا طولانی رو شروع کرد. اصلا براش اهمیتی نداشت که راننده از توی اینهی ماشین شاهد رابطهشون بود. اگه لطمهای به شغلی که سنجابکش عاشقش بود وارد نمیشد، چانگبین بارها رابطهشون رو به فن ها اعلام کرده بود و مالکیتش رو به همهٔ افراد نزدیک پسرش نشون میداد. یا دست سنجابک رپرش رو میگرفت و اون رو از این دنیای بیرحم و پر از استرس نجات میداد. ولی فعلا تنها کاری که میتونست انجام بده این بود که جلوی دوربین ها رابطهش رو در حد یک بادیگارد حفظ و از سنجابکش محافظت کنه.
_____________________
^~^"Querencia:
جایی که احساس امنیت میکنی، یه جایی مثل اتاق خونه... یا یه گوشه دنج یا بغل کسی که دوسش داری."
YOU ARE READING
𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐 ^^
Fanfiction✧˖*°࿐ - مهم نیست چقدر بهم آسیب بزنی،تو همیشه یه مکان خاص تو قلبم داری... #Shuci ^^