- سنگ، کاغذ، قیچی!
هیجان زده بخاطر دومین بردش که نتایج رو یکسان کرد، به پارچهٔ شلوارش چنگ زد و بیشتر به شخص روبهروش نزدیک شد. به حالت نمایشی دست راستش رو کمی به اطراف حرکت داد تا برای دست آخر، که مهم ترین بخش بود، آماده بشه.
هر دو مضطرب نفس عمیقی کشیدند و درحالی که به هم نگاه میکردند، دست هاشون رو برای بار آخر، به پشت سر بردن.- سنگ، کاغذ، قیچی.
با نمایان شدن حالت دست هاشون، آرامش و سکوت فقط لحظهٔ کوتاه دیگری ساکن خونهشون بود؛ درست قبل از اینکه چان با ناراحتی از جاش بلند شه.
- ولی این قبول نیست مینهویا... این میشه چهارمین بار توی این هفته که من میشم مسئول خوابوندن و نگه داری از جونگین.
مینهو از جاش بلند شد و همونطور که به سمت اشپزخونه میرفت شونهای بالا انداخت.
- این تقصیر من نیست چان؛ مشکل از شانس خودته. در ضمن این میشه جبران اون یه هفتهای که رفتی مأموریت و من رو با پسر پنج سالهٔ کنجکاومون، تنها گذاشتی. اگه یه روز دیگه جونگین رو با خودم میبردم سرکار، مدیرمون اخراجم میکرد.
چان کلافه پوفی کشید و به سمت اتاق پسرک پنج سالهشون قدم برداشت. مشکل اصلا اون موجود کیوت که با وجودش، زندگی اون و مینهو رو شیرین تر کرده بود، نیست؛ مشکل روحیهٔ کنجکاو و شیطون پسرکشون بود.
جونگین به تازگی وارد سنی شده بود که ذهن کوچکش مدام پر از سوالات ریز و درشتی میشد که یه ابهام کوچک در مغزش به وجود میاوردن.
برای همین دائما انگشت کوچک اشارهش رو به سمت افراد یا جسم های اطرافش میگرفت و با زبان ناقص کودکانهش از پدرهاش سوال میپرسید.
مینهو و چان وقتی تصمیم گرفتن جونگین رو به فرزند خوندگی بگیرن، این قرار رو بین خودشون گذاشتن که مسئولیت نگهداری از اون نیم وجبی رو بین خودشون تقسیم کنند تا بدون هیچ مشکلی به کارشون هم برسن.
بالاخره گردوندن اون زندگی سه نفره، به پول خوبی احتیاج داشت؛ مخصوصا الان که پسرکشون کم کم به سنی نزدیک میشد که به سرگرمی های بیشتری احتیاج داشت.
چان خسته در اتاق پسرکشون رو باز کرد و قدمی به داخل گذاشت. برای پیدا کردن اون جسم کوچک، نگاهش رو داخل اتاق گشت و با پیدا نکردنش، ابروهاش رو در هم کشوند. قدم هاش رو به سمت کمد جونگین برداشت تا توش رو بگرده و شاید بتونه اثری ازش پیدا کنه با خالی بودن کمد، باعث شد مضطرب نگاه دیگری به اتاق پسرش کنه و با قدم های تند شده به اشپزخونه بره.- مینهو؛ جونگین کجاست؟
مینهو با شنیدن صدای وحشت زدهٔ چان دست از میکس کردن شیر موز مورد علاقهٔ پسرش کشید و با سردرگمی به چان نگاه کرد.
YOU ARE READING
𝑺𝒄𝒆𝒏𝒂𝒓𝒊𝒐 ^^
Fanfiction✧˖*°࿐ - مهم نیست چقدر بهم آسیب بزنی،تو همیشه یه مکان خاص تو قلبم داری... #Shuci ^^