Part_16

88 30 9
                                    

Silhouette_Birdy🎶🎧

------------------------------------

صدای شکسته شدن چوب هایی که کف زمین ریخته بودن و ما با بی تفاوتی ازشون رد می شدیم داشت کلافه ام می‌کرد. یهو از حرکت وایستادم و با صدای بلندی گفتم:

- هنوز وقتش نرسیده؟

دست از حرکت کردن می‌کشه و طرف من می‌چرخه:

- وقت چی؟ از چی حرف میزنی؟


با لحن طلبکارانه ای میگم:

- معذرت خواهی.

یهو می‌خنده و با تمسخر میگه:

- معذرت خواهی؟ اونوقت برای چی؟ و اینکه کی دقیقا باید از کی عذرخواهی کنه؟

ابرویی بالا میدم و با حالت شگفت زده ای میگم:

- اوووه! که اینطور... متوجه ام آقای تاملینسن. نمیخوای قبول کنی که ناراحتم کردی نه؟ اصلا حواست هست چرا وسط  جنگل بودم؟


تندی لب باز کرد و با همون لحن عصبی و طلبکارش ادامه داد:

- ببین هری اگه فضولی نمی‌کردی اینطوری نمی‌شد. تو حق نداری به هرچی میبینی دست بزنی. اونجا خونه منه. متوجهی دیگه نه؟

نمیفهمم چطور، اما داره انجامش میده. درباره شکستن قلبم صحبت می‌کنم. با تک تک کلماتش فقط دارم دلخور تر میشم. سکوتم رو که میبینه سه قدمی جلوتر میاد و انگشتش رو تهدید آمیز به سمتم میگیره و با لحن نه چندان مناسبی میگه:

- تمومش کن!

گیج میگم:

- چی رو تموم کنم؟

پلک‌هاش رو روی همدیگه فشار میده و به قصد آروم شدن یه دم و بازدم عمیق انجام میده. بعد از یه مکث توی چشمام زل میزنه و میگه:

- اونطوری نگاهم نکن! اونطوری که دلم میخواد...

قبل از اینکه بخواد جملش رو کامل کنه، متوقف میشه و بازهم با چشم های بسته نفس های عمیق می‌کشه.
نمی‌تونستم غم توی صدام رو پنهان کنم. با این حال نمی.خواستم مثل یه بچه گربه کز کنم و چیزی نگم.
شاید سکوت بهترین راه بود اما لب هام از هم فاصله گرفتن و کلمات راهشون رو پیدا کردن:

- که دلت میخواد چی لویی؟ با مشت بکوبی توی صورتم؟ من رو ببندی به صندلی و کلیفورد رو بندازی به جونم؟ اونطوری که دلت چی میخواد هوم؟

بی حرف بهم زل زده بود. بدون گفتن حتی یک کلمه راهم رو عوض کردم و رفتم. صداش رو از پشت سرم میشنیدم:

- هری! لعنت بهت برگرد اینجا. کدوم گوری داری میری؟؟

صدام رو بالا بردم:

Blue DimensionWhere stories live. Discover now