Part_18

45 15 3
                                    

Can't Help Falling In Love - Elvis Presley

-----------------------------------
برای عذرخواهی وقت نداشتم. از نگاهش بوی دردسر میومد. پس مغزم کلمات بهتری نسبت به معذرت میخوام و متاسفم رو از دهنم خارج کرد:

- یکی اومده بود اینجا باهات کار داشت. گفت اسمش لینزیه و میخواد فورا ببینتت.

بدون اینکه لحظه ای مکث کنه سمت در رفت و با عجله بیرون رفت. صدای کنده شدن ماشین از جاش رو شنیدم که بهم خبر رفتن لویی رو داد. نفس راحتی کشیدم و از جام بلند شدم.
به گیتار نگاهی انداختم. مگه این فقط یه گیتار نیست؟ چرا انقدر عصبانی شد و ترسناک بهم نگاه کرد؟
سوال های توی سرم رو فقط یک نفر میتونه جواب بده که الان اینجا نیست. پس بهتره تنها کاری که از دستم برمیاد رو انجام بدم.
کلافه توی خونه راه میرفتم و سناریو های مختلفی رو برای عذرخواهی کردن از لویی توی سرم مجسم میکردم، که همشون به عصبانیت بدتر اون ختم میشدن.
نفس عمیقی کشیدم و عصبی کف دستم رو به پیشونیم کوبیدم:

- خدا لعنتت کنه هری... همش پشت هم داری گند میزنی! پشت هم فقط داری گند میزنی!

به خودم بد و بیراه می گفتم که صدای ماشین لویی باعث شد متوجه حضورش بشم. سعی کردم بیرون پنجره رو ببینم:

- زود برگشت...

دیدمش که به سمت خونه میاد و به خیال خودم به استقبالش رفتم. از در داخل اومد. با تن صدای پایینی گفتم:

- لویی من...

عصبی حرفم رو قطع کرد:

- نه میخوام حرف بزنم نه حرفی بشنوم. کافیه.

از جلوم رد شد. شهامت به خرج دادم و پرسیدم:

- اتفاقی افتاده؟ میخوای بهم بگی چیشده؟

وسط راه پله متوقف شد و به سمتم چرخید. تمام خشمش رو توی صداش ریخت و فریاد زد:

- گفتم نمیخوام حرف بزنم! نمیخوام چیزی بشنوم! پس چطوره دست از سرم برداری و بری با اون گیتار مسخره خودت رو سرگرم کنی؟!

بدون معطلی به اتاقش رفت. راستش از اینکه همیشه به اتاقش پناه میبره یکم عصبی میشم. مثل یه پسر بچه میره و قایم میشه!
آه هری؛ تو فقط عصبی ای که نمیتونی براش کاری انجام بدی. با خودت صادق باش و از عادت های اون ایراد نگیر.
رفتارش ناراحتم کرد. خیلی زیاد. من فقط میخوام کمک کنم اما همیشه مثل یه مقصر باهام رفتار میشه!
اصلا چرا باید باهام اینطوری رفتار کنه؟ به خاطر یه گیتار احمقانه؟ مسخره است...
خدای من نمیتونم درکش کنم!
شاید هم کار من احمقانه است؛ گیتار هم میتونه جزو حریم خصوصی یک شخص باشه و من...
خدایا. الان به هرچیزی جز سرزنش خودم احتیاج دارم. هرچقدر هم که مقصر باشم سزاوار این رفتار نیستم. قابل قبول نیست!
با لجبازی به گیتار خیره شدم. حق با اونه. بهتره خودم رو با گیتار سرگرم کنم.

Blue DimensionWhere stories live. Discover now