🐳•𝑺𝒆𝒄𝒐𝒏𝒅 𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓•🐳

334 112 80
                                    

از منتظر موندن متنفر بود. ولی ظاهرا باید به انتظار کشیدن برای ییفان عادت میکرد. همونطور که تموم اون شیش ماه رو از پشت پنجره اتاقش برای دیدن لحظه ای مرد انتظار کشیده بود. سهون راست میگفت. جونمیون برای اون مرد دیگه داشت عقلش رو از دست می داد.
ناامید از در خونه کمی فاصله گرفت و سمت پنجره بزرگی که از بین پرده هاش میشد داخل خونه رو دید رفت. از سرک کشیدن تو خونه کسی متنفر بود ولی اینکه این موقع روز ییفان تو خونه اش نبود کمی نگرانش کرده بود. هیچ خبری نبود. انگار که صبح زود خونه رو ترک کرده بود.

با شنیدن صدای پارس سگی به عقب برگشت و ماشین سفید رنگ ییفان رو تشخیص داد. دست هاش رو با استرس خفیفی که داشت به پارچه شلوار جینش کشید و منتظر موند تا مرد همسایه از ماشینش پیاده شه.

- بیا اینجا کوپر

ییفان در سمت دیگه ماشین رو باز کرد و سگ سفیدی که جونمیون یادش نمیومد کنار ییفان دیده باشه از ماشین بیرون پرید. سرش رو بالا برد و با دیدن لبخندی روی صورت مرد سعی کرد متقابلا لبخندی بزنه.

- انتظار نداشتم ببینمت...حالت چطوره؟!

ییفان جلو اومد و جونمیون همونطور که دوباره به سگ جدید خیره شده بود جواب داد.

- خوبم

مسیر نگاهش باعث شد گردن ییفان هم بچرخه و به کوپر نگاهی کنه. کنجکاوی پسرک درباره کوپر رو از نگاهش فهمید.

- اسمش کوپره...چند وقتی هست که به فکر یه حیوون خونگی بودم

- چرا؟!

چشم های سوالی جونمیون از کوپر گرفته شد.

- تراپیستم میگفت شاید داشتن یکیشون منو از یکنواختی زندگی بیرون بکشه...

جونمیون انگشت هاش رو به هم قفل کرد و نامطمئن از سوالی که تو ذهنش بود دوباره به کوپر که حالا به طرز احمقانه ای دور خودش میچرخید زل زد.

- گربه ها رو که اذیت نمیکنه؟!

چشم های ییفان با شنیدن سوالش کمی گرد شد و خیلی طول نکشید تا صدای خنده اش بالا بره و نگاه متعجب و گیج پسرک به سمتش کشیده بشه. جونمیون بدون هیچ تلاشی تو چشم های ییفان بامزه بود. مرد قد بلند مطمئن بود تموم مدتی که جونمیون کوپر رو زیر نظر گرفته بود داشته به گربه هاش فکر میکرده.

- نه...اون پسر خوبیه...به بچه هات آسیبی نمیرسونه

ییفان همونطور که لب هاش روی هم فشار میداد و سعی میکرد لبخندش رو قائم کنه گفت و جوابش فقط چرخیدن چشم های جونمیون بود.

- حالت بهتره؟! هنوز نمیتونم بابت اون شب خودم رو ببخشم

با یادآوری دردسری که هفته پیش درست کرده بود به زبون آورد. هنوز هم یادآوری اون شب آزارش می داد.

⋆✮•𝓛𝓪𝓸老•✮⋆Where stories live. Discover now