🐳•𝑻𝒆𝒏𝒕𝒉 𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓•🐳

299 115 231
                                    

چشم باز کردن تو خونه ییفان از اتفاق‌های نادری بود که جونمیون ابدا فکر نمیکرد به این زودی قفل این مرحله رو باز کنه. البته ترجیح میداد توی بغل ییفان و مثل بقیه زوج‌ها از خواب بیدار بشه ولی با وجود اخلاق دوست پسرش قدم بزرگی برداشته بود. دفعه قبل که ییفان رو بی‌هوا بوسیده بود اصلا واکنش گرمی نگرفته بود و از تکرار شدن اون لحظه واهمه داشت. باید همه چیز رو آروم آروم جلو میبرد تا به مرحله‌های مورد علاقه‌اش میرسید.

صبح با صدای گرسنگی معده‌اش از خواب بیدار شده و متاسفانه نتونسته بود دوست پسرش رو توی خونه پیدا کنه و حدس میزد ییفان برای پیاده روی روزانه‌اش بیرون رفته باشه. حالا جونمیون وسط آشپزخونه ییفان با موهای نه چندان مرتبش ایستاده بود و دنبال شکلات‌های مورد علاقه‌اش می گشت.

با اینکه میدونست رفتارش دور از ادبه ولی ضعف بدنش رو حس میکرد و مطمئن بود مرد بزرگتر بابت این قضیه ناراحت نمیشه. بالاخره با باز کردن در آخرین کابینت تونست جعبه بنفش شکلات رو ببینه و خوشحال از پیدا کردنشون به سرعت دستش رو بالا برد تا جعبه رو لمس کنه ولی شکلات‌ها کمی بیشتر از حد انتظارش بالا بودن و حتی بالا پایین پریدناش هم ناکام موند.

- حالا لازمه اونقدر بالا بذارتشون؟!

با غر غرهای زیر لبیش چهار پایه‌ای که همون اطراف بود رو سمت مقصد مورد نظرش برد و با سفت کردن بند‌های شلوار خونگی ییفان که به شکل مضحکی براش بزرگ بود روی چهارپایه رفت و ایندفعه به راحتی تونست جعبه بنفش با مزه‌های جادویی رو بین دست‌هاش بگیره و بدون اینکه از چهار پایه پایین بیاد راضی از ماموریت انجام شده‌اش یکی از شکلات‌ها رو به خودش جایزه داد.

- فکر میکنم باید یه محدودیت‌هایی برای مصرف شیرینی جات داشته باشیم

قبل ازینکه بتونه کامل از آب شدن شکلات توی دهنش لذت ببره صدای توبیخ گر ییفان غافلگیرش کرد. دستپاچه جعبه شکلات رو پشتش قائم کرد و با چهره پشیمونی سمت دوست پسرش برگشت تا بتونه از خودش دفاع کنه ولی صحنه رو به روش اونقدری غیر منتظره بود که لب‌هاش خود به خود به هم دوخته شد و چشم‌هاش حالتی گرد تر از همیشه به خودشون گرفتن. ییفان که تیشرتش رو از بدن خارج کرده بود و بنظر میومد قصد حموم رفتن داره در حالی که به در یخچال تکیه زده بود جوری با دست‌های به سینه قفل شده بهش زل زده بود که انگار مچ جونمیون رو سر صحنه جرم گرفته و میخواد بازجویی رو شروع کنه.

- فقط...یدونه...خوردم...

بریده بریده جمله‌اش رو ادا کرد و همونطور که نگاهش رو به زمین دوخته بود و هر از گاهی زیرچشمی به اون بدن ایده‌آل و رو فرم نگاهی مینداخت آب دهنش رو قورت داد. این اولین باری نبود که بدن دوست پسرش رو میدید ولی اون پوست خیس شده بخاطر فعالیت بدنی چیزی نبود که جونمیون در برابرش مقاومتی داشته باشه و اصلا چرا باید بابت دید زدن بدن دوست پسرش به کسی جواب پس میداد؟!

⋆✮•𝓛𝓪𝓸老•✮⋆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora