🐳•𝑺𝒊𝒙𝒕𝒆𝒆𝒏𝒕𝒉 𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓• 🐳

619 109 169
                                    

- منم دقیقا همینو میخوام

با جمله‌ غیرمنتظره‌ای که با خجالت زیاد گفته شد ابروهای ییفان با تعجب بالا پرید. برخلاف خودش که با برانگیختگیش زبونش خیلی بی‌پروا میشد جونمیون ترجیح می‌داد فقط لب‌هاش رو به هم بدوزه و تا جایی که مجبور نبود از حرف زدن سر باز می‌زد که البته ناشی از خجالت زیادش بود. وگرنه ییفان میدونست اون پسر چقدر میتونه توی تخت از خود بی خود بشه. نیشخندی به زبون باز شده جونمیون که حالا گونه‌های خوشگلش با شرم سرخ بودن زد و دست‌هاش رو بالا برد تا صورتش رو قاب بگیره.
- ببین دردسر کوچولو... داری وسوسه‌ام می‌کنی جوری به فاکت بدم که فردا نتونی تکون بخوری...
بوسه‌ای روی بینیش نشوند و بدون اینکه اثری از دست انداختن توی حرف‌هاش مشخص باشه لب زد و با لذت به رفتار معذب پسرکش که سعی میکرد نگاهش رو به هر جایی بدوزه خیره موند.

- یعنی... خیلی درد میگیره؟!

جونمیون همونطور که لب‌‌هاش رو گاز میگرفت نگاهش رو بالا داد و سوال یهویی و قیافه بامزه‌اش توی اون لحظه باعث شد لب‌های ییفان به خنده باز شن. مرد قد بلند می‌تونست حالا ترس کمرنگی رو توی چشم‌های شفاف دوست پسرش ببینه.

- آره...

با خنده‌ی کوتاهی جوابش رو داد و بعد از چند لحظه خیره موندن به صورت کوچیکش از جونمیون فاصله گرفت. با باز کردن دوش آب، زیر نگاه منتظر و متعجب دوست پسرش توی وان بزرگ نشست و با تکیه زدن به دیواره وان و بستن چشم‌هاش تظاهر کرد بیخیال لحظه داغ چند دقیقه پیششون شده. اونم در حالی که برای چفت کردن بدن‌هاشون خیلی مشتاق بود. ولی بدش نمیومد یکم بیشتر اون دردسر هورنی رو اذیت کنه و وقتی به التماس افتاد نفسش رو بگیره.

جونمیون برای چند لحظه به همون شکل به دوست پسرش خیره شد و بعد نفسش رو با خستگی بیرون داد. شاید خواستن همچین چیزی از ییفان اونم بعد از روز پر مشغله‌‌اش اصلا درست نبود و آجوشیش برای دوباره رابطه داشتن زیادی خسته بود یا شایدم...

- رابطه امروزمون رو... دوست نداشتی؟!

با چیزی که به ذهنش اومد بدون اینکه بتونه جلوی چرخیدن زبونش رو بگیره ضعیف پرسید و با این سوال پلک‌های ییفان بعد از مکث کوتاهی با بالا رفتن ابروهاش باز شد. انتظار این یکی رو نداشت.
- عزیز من... چرا همچین چیزی به ذهنت رسید آخه؟!

دیدن جونمیون وقتی توی خودش جمع شده بود و توی مظلوم‌ترین حالت ممکن به حدس‌های مسخره ذهنش فکر می‌کرد باعث شد دست‌های ییفان خیلی زود جلو برن و تن سرد پسرک رو به سمت خودش بکشه و توی آغوشش بگیره.

- خوبه که آدما توی رابطه اگه از چیزی خوششون نمیاد درباره‌اش حرف بزنن تا یه جوری حلش کنن ولی قرار نیست اگه  ناخواسته یا حتی به قصد، ناراحتت کردم فکر کنی چیزی درباره‌ی تو برام دوست داشتنی نیست

⋆✮•𝓛𝓪𝓸老•✮⋆Where stories live. Discover now