یک هفتهای از اومدن یانمی و همسرش به خونه ییفان میگذشت. زن جوون برخلاف برادر منزویش کاملا اجتماعی بود و بر اساس حرفهای ییفان خواهرش توی اون مدت کم همه آجوماهای اطراف و همسایهها رو شست و شوی مغزی داده بود و ییفان رو مجبور کرده بود با خیلی از آدمهایی که تا حالا باهاشون برخورد نداشت آشنا بشه و حتی یه دورهمی زنونه هم توی خونه برادرش راه انداخته بود. ییفان هم با اینکه با کارهای خواهرش زیادی حال نمیکرد اعتراضی هم نداشت و همونطور که یانمی میخواست مثل یه دونگسنگ خوب حرفهای خواهر بزرگترش رو مو به مو عمل میکرد و شاید دلیل این مطیع بودنش رفتار خوب یانمی با جونمیون و خانوم کیم بود. با اینکه یانمی با اون رابطه زیاد موافق نبود ولی وقتی که ییفان رو خارج از اون حالت کسل همیشگیش دید کوتاه اومد. هر چند رفتار ییفان با پارتنرش مثل گذشته نبود ولی زن جوون میتونست بفهمه این غرور و گارد داشتن برادرشه که باعث شده ییفان از محبت کردن به اون پسر خودداری کنه.
- هنوز نتونسته بچه رو بخوابونه؟!
با صدای گریه کردن یوشی از طبقه بالا کتابش رو محکم بست و نفسش رو بیرون داد. اون روز از مسئولیت مادر بودنش مرخصی گرفته بود و قرار نبود هیچ کاری جز اهمیت دادن به خودش انجام بده پس بدون اینکه اهمیتی به شوهر بیچارهاش بده هدفونش رو برداشت و قبل ازینکه بخواد اونها رو روی گوشش بذاره متوجه ییفان که مشغول خالی کردن لوازم مراقبت پوستی یانمی روی کاناپه بود شد و گیج از صحنه رو به روش اخمی کرد.
- داری چیکار میکنی؟!
با بالا دادن ابروهاش پرسید و ییفان بدون اینکه سرش رو بسمت خواهرش برگردونه جواب داد.
- دنبال کرم ضد چروک میگردم
چشمهای زن جوون با تعجب کمی گرد شد. هدفونش رو پایین گذاشت و چشمهاش رو به قصد مچ گیری کمی ریز کرد.
- تو که چروک نداری
- واسه پیشگیریه
جواب آنی ییفان لبهای زن جوون رو از هم فاصله داد و بعد چند لحظه یانمی با حدس دلیل پشت رفتار برادرش خندید و دستهاش رو به سینه قفل کرد و ییفان فقط با شنیدن صدای خنده نوناش فهمید چهره خواهرش حالت شیطانیای به خودش گرفته.
- هوم...فهمیدم... دونسنگ کوچولوی من نمیخواد کنار دوست پسر جوونش پیر بنظر بیاد
یانمی گوشه لبهاش رو بیشتر بالا داد و با فکر اینکه میتونه برادرش رو حرصی کنه پوزخندی زد. البته حرصی کردن برادر کوچیکش تو دوران قبل از ازدواج خیلی راحتتر بود چون ییفان رسما سلاحی در برابر نوناش نداشت ولی حالا قضیه فرق میکرد. ییفان بعد از پیدا کردن کرم مورد نظرش خونسرد مشغول مالیدن کرم به گوشه چشمهاش و روی خط لبخندش شد و همونطور که خودش رو توی آینه نگاه میکرد بالاخره در جواب جمله خواهرش پوزخندی زد.
ESTÁS LEYENDO
⋆✮•𝓛𝓪𝓸老•✮⋆
Romance- تو از عشق چی میفهمی بچه ؟! عاشق بودن بلدی یا فقط اسمش به گوشت شنیده ؟! وو ییفان ابدا انتظار دوباره عاشق شدن رو نداشت...🐳 فیک🐳: پیرمرد(آجوشی،لائو) ژانر🐳: عاشقانه، فلاف، انگست رده سنی🐳: 𝙽𝙲-𝟷𝟽 کاپل🐳: کریسهو نویسنده🐳: مارشملو