🐳•𝑬𝒊𝒈𝒉𝒕𝒉𝒔 𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓•🐳

269 116 148
                                    

- مامانمه!!!

جونمیون با چشم‌های گرد شده زمزمه کرد. تقریبا پنیک کرده بود و رفتارش ییفان رو هم کمی آشفته و گیج میکرد. فقط کافی بود نقش بازی کنن و قضیه رو جور دیگه‌ای نشون بدن ولی مگه رفتار خانوم کیم چقدر میتونست با فهمیدن حقیقت بد باشه که جونمیون رو اونقدر شوکه کرده بود؟! البته هیچوقت نمیتونست منکر این بشه که نسل قبل مقابل گرایش‌های متفاوت گارد زیادی دارن و احتمال اینکه با رفتار دستپاچه جونمیون خیلی سریع همه چیز لو بره زیاد بود.

با کشیده شدن یهویی بازوش با چشم‌های گرد شده به دستی که بهش چنگ انداخته بود نگاهی کرد و قبل ازینکه چیزی رو درک کنه به دنبال جونمیون سمت راه پله‌ای که به طبقه دوم منتهی میشد کشیده شد.

- معلوم هست چیکار میکنی؟!

با صدای حرصی‌ای پرسید و با محکم کردن پاهاش به زمین دست جونمیون از بازوش جدا شد. ییفان بدنش رو کمی پس کشید. میتونست بگه اون دیت رفته رفته داره مقام اول بین بدترین دیت‌هایی که تجربه کرده رو به دست میاره و باز هم ازینکه راضی شده بود تصمیم احمقانه این رابطه رو بپذیره خودش رو لعنت کرد. اخمی روی صورتش نشوند تا حالت کلافه چهره‌اش جونمیون رو از کارش پشیمون کنه ولی صدای بستن در باعث شد انگشت‌ های پسر کوچیکتر دوباره به بازوی ییفان قفل بشن و اونقدری ضربان قلبش بالا بود که حتی یادش نمیومد از لمس ییفان به هر صورتی محروم شده و هر لحظه امکان داده دوباره از سمت مرد قد بلند پس زده بشه یا حتی عصبانیش کنه.

- باید...باید قائم شی

-چ-چی؟!

- راه دیگه‌ای نداریم....خواهش میکنم

جونمیون با نرم‌ترین حالت ممکن خواهش کرد و ییفان بعد از ثانیه‌ای زل زدن به نگاه ترسیده پسرک فقط دندون‌هاش رو روی هم فشرد و وقتی نگاه پسر کوچیکتر روی فک منقبض شده از عصبانیتش پایین اومد قفل انگشت‌هاش ناخودآگاه از دور بازوی ییفان باز شد.

- واسه همین میگفتم از قرار گذاشتن با بچه‌ها متنفرم

ییفان با عقب کشیدن دستش عصبی زمزمه کرد و جونمیون رو عقب روند و بعد از انداختن نگاه بدی به جونمیون پله‌ها رو با پاهای بلندش بالا رفت و نفهمید جمله‌ای که با زبون تلخ و تیزش زمزمه کرده بود تا چه حد به قلب کوچیک پسرک درد داده. افکار منفی خیلی زود به مغز و قلبش هجوم آوردن و جونمیون حتی دیگه حضور مادرش رو فراموش کرده بود و فقط به این فکر میکرد اصرار برای این رابطه که فقط از نگاه خودش بدون مشکل بنظر میومد درست بود؟!

- جونمیون؟!

با شنیدن اسمش پلک‌های خشک زده‌اش تکون خورد و قبل از برگشتن به سمت مادرش با انگشت اشک گوشه چشمش رو پاک کرد و سعی کرد فکرهایی که قصد تاریک کردن قلبش رو داشتن رو عقب بزنه.

⋆✮•𝓛𝓪𝓸老•✮⋆Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz