🐳•𝑬𝒊𝒈𝒉𝒕𝒆𝒆𝒏𝒕𝒉 𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓•🐳

481 94 161
                                    

از وقتی دوباره شاغل شده بود خیلی کم پیش میومد یه روز کامل رو برای خودش داشته باشه. اوایل هر کاری همه چیز پیچیده بود و ییفان میدونست فقط باید کمی بیشتر صبر کنه تا اوضاع راست و ریست بشه. رئیس بودن از چیزی که فکرش رو میکرد سخت‌تر بود و حتی علاقه به کارش هم اون سختی رو کمتر نمی‌کرد. با اینحال ییفان با وجود مشغله کاری زیادش اصلا از پسر مورد علاقه‌اش غافل نمی‌شد و به محض گیر آوردن یه روز تعطیل جونمیون رو پیش خودش می‌کشوند.
با حس نکردن سنگینی خوشایند بدن جونمیون روی قفسه سینه‌اش بدون اینکه پلک‌های خسته و سنگینش رو از هم فاصله بده با دست‌هاش به دنبال ردی از اون دردسر روی تختش گشت. ولی تنها چیزی که نصیبش شد ملافه‌های به هم ریخته تخت بود و همین باعث شد چشم‌های غرق خواب ییفان بالاخره باز شن.

- لعنت به اون شرکت گُه

با ندیدن دوست پسرش روی تخت فحشی به عامل نبود جونمیون کنارش داد و بعد از چند لحظه سعی کرد سر جاش بشینه. به طرز بچگونه‌ای جونمیون رو مجبور میکرد هر بار مادرش رو با "خونه سهون موندن" گول بزنه و شبش رو با بودن پسرکش بین بازوهاش بگذرونه. که با وجود وضعیت مشغول بودن هر دوشون،  گاهی مثل اون روز فرصت بیدار شدن تو بغل دوست پسرش رو از دست میداد.

با بدخلقی از روی تختش پایین رفت و چشم‌های نیمه بسته‌اش رو جای جای خونه گذروند تا جونمیون رو پیدا کنه. حدس می‌زد دوست پسرش دور ترین نقطه ممکن توی خونه رو برای انجام دادن کاراش انتخاب کرده تا ییفان رو از خواب بیدار نکنه و حدسش هم درست بود.

جونمیون روی کاناپه توی خودش جمع شده و خیلی با دقت، همونطور که لب‌ زیرینش رو گاز می‌گرفت و عینک بامزه‌اش رو به چشم زده بود روی تایپ کردن با لپ تاپش تمرکز کرده بود. لبخند محوی با صحنه رو به روش زد. حتی موقعی که با جدیت کار میکرد هم بامزه بنظر می‌رسید. با حس سنگینی نگاهش، چشم‌های جونمیون هم بعد چند لحظه از صفحه لپ تاپش کنده شد و بالا اومد و پسر کوچیکتر برای لحظه‌ای از حضور ییفان اون هم با موهای به هم ریخته و چشم‌هایی که به سختی باز بود جا خورد.
- اوه... چرا انقدر زود بیدار شدی؟!

- چون تو کنارم نبودی

ییفان صادقانه و بدون مکث جوابش رو داد و قبل ازینکه فرصت خجالت کشیدن رو به دوست پسرش بده جلو رفت و با گرفتن بازوی لاغرش، جونمیون رو بالا کشید تا همراه خودش به اتاق برگردونه.

- ییفان!!! هنوز... هنوز کارام مونده

جونمیون لحظه‌ی آخر به لپ تاپش چنگ انداخت و بدون اینکه حق انتخابی بهش داده باشه با چشم‌های گرد شده به دنبال مرد بزرگتر که با عجله قدم‌های بلندش رو سمت اتاق خوابش برمی‌داشت حرکت کرد. با رسیدن به تخت، ییفان بدون توضیح اضافه‌ای جونمیون رو روی تخت نشوند و بعد راضی از عملش خودش هم روی تخت خزید و با پیچیدن دست‌هاش از پشت دور کمر ظریف جونمیون سعی کرد به بقیه‌ی خوابش ادامه بده.

⋆✮•𝓛𝓪𝓸老•✮⋆Où les histoires vivent. Découvrez maintenant