همه توی زندگیشون تجربه بکار بردن کلمات اشتباه توی موقعیتهای حساس رو داشتن، دقیقا همون موقعی پشیمون میشی که زبون لعنتیت بدون فکر میچرخه و از روی حرص، لجبازی و خشم کلماتی رو ادا میکنی که قصدش رو نداشتی... لحظهای زبونت رو گاز میگیری که چشمهایی که هر روز با اشتیاق بهت خیره میشد ازت رو میگیره و سکوت تنها چیزیه که سهم تو میشه.
جمله تلخی که ییفان توی صورت جونمیون فریاد زد مثل یه ضربه سهمگین بود که دوباره سرِ پا شدن رو برات دردناک میکرد. جونمیون محکم ضربه خورد و به خودش اومد.ییفان دوستش نداشت!!!
دیگه چجوری باید این رو بهش میفهموند؟! چقدر دیگه باید قلبش رو زیر پا له میکرد تا ازین حس کَنه بودن جونمیون خلاص بشه؟! واقعا چقدر دیگه باید طول میکشید تا حسش کنه؟!شاید قلبش انقدری ضربه خورده بود که بیحس شده بود؟!
"نه"
قطعا نه!!
جونمیون نمیتونست ادعا کنه قلبش چیزی رو حس نمیکنه وقتی اون روز ییفان به پاهاش تکیه داد یه چیز گرمی مثل لاتههای مخصوص آجوشی با شکر اضافه قلبش رو پر کرده بود یا حتی مثل وقتی که دستهای ییفان گردنش رو فشار نمیداد ولی کلمات آخرش پسرک رو به طور کامل خفه کرد و قلبش ترک خورد.
- فاک...فاک...فااااااک!!!
صدای عصبی و عربدههای ییفان لحظه به لحظه بلندتر میشد و خانوادهای که پشت کانتر در حال صبحونه خوردن بودن هر دفعه از رفتارهای هیستریک ییفان جا میخوردن. شیان بعد از دعوای دیشب اصلا جلوی چشمهای ییفان نیومده بود و یانمی با چهره خنثیای همونطور که سعی در جویدن صبحونهاش داشت، به این فکر میکرد چرا برای اقامت خونه برادرش رو به جای هتل انتخاب کرده؟! تقریبا کل خونه توی تاریکی فرو رفته بود و فقط صدای گریههای یوشی و عربدههای ییفان هر چند ساعت یکبار شنیده میشد.
با صدای پاهای برادرش ناخودآگاه کمر شیان با ترس راست شد و مرد بیچاره همونطوری که آب دهنش رو قورت میداد سعی کرد خودش رو بیاهمیت نشون بده تا با اومدن ییفان ترکشهای دردناک برادر زنش بهش برخورده نکنه ولی ییفان به محض دیدن دوماد لعنتیشون که به راحتی در حال خوردن صبحونهاش بود اخمهاش رو بیشتر توی هم کشید و دندونهاش رو روی هم فشرد.
- از صبحونه خوردن توی این وضعیت خیلی لذت میبری...نه؟!
پوزخند خطرناکی زد و نگاهی که بین شیان و یانمی رد و بدل شد از شروع یه طوفان خطرناک خبر میداد. یانمی برای مانع شدن از بالا کشیدن بحث از پشت کانتر بلند شد و جلوی برادرش ایستاد.
- ییفان لطفا این بحث رو شروع نکن
همین جمله کافی بود تا ییفان بیشتر از قبل کفری بشه. واقعا خواهرش توی آتیش زدن اعصابش مهارت زیادی داشت.
ESTÁS LEYENDO
⋆✮•𝓛𝓪𝓸老•✮⋆
Romance- تو از عشق چی میفهمی بچه ؟! عاشق بودن بلدی یا فقط اسمش به گوشت شنیده ؟! وو ییفان ابدا انتظار دوباره عاشق شدن رو نداشت...🐳 فیک🐳: پیرمرد(آجوشی،لائو) ژانر🐳: عاشقانه، فلاف، انگست رده سنی🐳: 𝙽𝙲-𝟷𝟽 کاپل🐳: کریسهو نویسنده🐳: مارشملو