بونشین ناروتو به همراه ساسکه ی بیهوش وارد دهکده میشد. مردم مکث میکردن و بهش سلام میدادن. بعضیا مشغول بازسازی تخریب ها بودن، بعضیا با اخمنگاش میکردن و در نهایتِ همه، ناروتو میدونست که اون نگاه ها حقشه. هرچند اگه هم بود نمیتونست جلوی اون تخریب هارو بگیره.
سردرگمی هوکاکه این چندوقت از همیشه بیشتر شده بود. جدای ربوده شدن منما ونگرانیش برای پیدا کردنش، حالا ساسکه هم به نگرانی هاش اضافه شده بود.
نمیدونست چرا انقدر بی عرضه شده که از پس همچین کاری برنمیاد و انقدر این قضیه کش پیدا میکنه. باید میتونست خیلی سریع جمعش کنه و تهدید رو خیلی زود از بین ببره، ولی بازم ناروتو با بدخلقی متوجه شد وقتی ساسکه کنارش نباشه نصف توان و قدرت ذهنیش از بین میره.
اخمشو تجدید کرد و دستشو مشت کرد. وقتی این قضیه تموم میشد باید با ساسکه حرف میزد. مفصل. درمورد چیزایی که اون شب گفته بود.
+چی شده؟
رئیس بخش گفت وقتی ساسکه ی بیهوش رو توی یکی از اتاق های وی آی پی مستقر کردن.
ناروتو دستی توی موهاش کشید و با کلافگی به مرد نگاه کرد
-ساکورا سان رو صدا کنید لطفا.
دکتر کمی دستپاچه شد
+ب..بله.
و بعد از اتاق بیرون رفت.ناروتو توی اتاق خالی و ساکت قدم زد.
کنار تخت ایستاد و با تعلل دستشو سمت صورت ساسکه برد.پلک های بسته ی ساسکه از احساس لمسش آروم لرزید و ناروتو نتونست جلوی خودشو بگیره و لبخند زد.
اما احساس دیگه ای اونو به خودش اورد.
لرزش پلک ساسکه ناخودآگاه بود.
دستشو جلوتر برد و پشت پلک رینگان مرد گذاشت. مور مور شدگی شدیدی به تنش افتاد وقتی تازه فهمید دکتر کیراگاکوره چی میگفته.
"تمام چاکرا هایی که سمتشون هست توسط اون چشم انگار...به یه بعد دیگه منتقل میشه."+باز چه دسته گلی به اب دادی؟
ساکورا گفت درحالی که دستکش هاشو درمیاورد و دست به کمر نزدیک تخت ساسکه میشد.
خیلی سریع وضعیتشو از روی پرونده ای که از کیراگاکوره آورده بودن بررسی کرد و بالای سرش رفت.دست ساسکه رو از زیر دست ناروتو کشید و سوزنی که توی دستش بود رو خیلی سریع روی رگ مرد زد.
درحالی که به صورتش خیره بود اخمی کرد.
+میدونی که تمام روز رو وقت نداریم ناروتو؟
ناروتو نفس عمیقی کشید و شروع کرد.....
شیکامارو کلافه سرشو تکون داد
+خیلی خوب. اگه این راضیت میکنه بیرون وایمیستم. چه فایده؟ حرفایی که به ناروتو میزنی قرار نیست راز بمونه!گفت و قدم هاشو بیرون از در آزمایشگاه کشوند.
اروچیمارو لبخند دندون نمایی زد.
-من بودم خیلی مطمئن نمیشدم!
شیکامارو اخم کرد و در رو بست.
ناروتو نگاهشو از فضای عجیب و تاریک و چندش ازمایشگاه به صورت اروچیمارو برگردوند.
YOU ARE READING
Nightcall
Fanfiction[Narusasu] سال هاست که آرامش کونوها رو زیر سایه ی هوکاگه هفتم فرا گرفته. ارامشی که کمی بیش از حد بوی سکوت میده. ولی بین این سکوت و سکون چه جنشبی دیده میشه؟ "عشق، خانواده ی من رو نفرین کرده"