شب، تند تر و تیز تر از همیشه میوزید. تاریکی مثل هاله ی سیاهی روستا رو در بر گرفته بود و چشم سالم هیچ جایی رو نمیدید.
اما اون چشم ها، اون چشم ها همه چیز رو میدیدن. همه چیز و همه کس.
سایه ی قد بلند از روی دریاچه قدم به خشکی گذاشت و سرجا ایستاد. برعکس رعد و برق پشت سرش، تاریک بود. تاریک تر از خود شب. نفس هاش آروم و نگاهش مطمئن. نگاهش.
+آهای..تو...کی هستی؟
به آرومی به سمت صدا برگشت. چشم های سرخش با الگویی به رنگ بنفش میدرخشید.یک قدم جلوتر رفت و پا به زمین خاکی گذاشت. از هجوم چاکرای اطرافش مرد لرزان عقب رفت و روی زمین افتاد.
+لطفا..لطفا منو نکش!
-نمیکشم.صداش از پشت ماسک کمی گرفته بود اما به قدری واضح بود که مرد خودشو جمع کنه
-تاوقتی سرراهم قرار نگیری.....
اروچیمارو روی زمین عقب خزید و به ناروتو نگاه کرد
+اومدی اینجا که شکنجم کنی یا حرف بزنی؟ اینکه چقدر منو بزنی هیچ فایده ای به حالت نمیکنه. پس بگیر بشین سرجات تا حرفمو بزنم!ناروتو عقب رفت و کلافه نفس عمیقی کشید. وقتی مرد روی صندلیش مینشست شمرده شمرده و درحالی که به زمین خیره بود پرسید
-تو آخرین کسی بودی که از ساسکه خبر داشت. دقیق بهم بگو چی شد.اروچیمارو چند لحظه با مکث به میز خیره شد. انگار چیزی رو سبک سنگین میکرد.
+ساسکه کون دنبال پدر منما بود
-چی؟؟+پدر منما. من میدونستم تو کتابخونه ی اداره اطلاعات پیداش نمیکنه پس بردمش پیش منابع خودم.
ناروتو نمیخواست درحال حاضر به این فکر کنه که چرا ساسکه باز بی اجازهش کار میکرد یا اینکه چرا اروچیمارو منابع شخصی ای جدا از اطلاعات دهکده داشت. اوضاع ملاقات با نماینده های دهکده شن خیلی بدریخت شده بود و فقط جواب میخواست.
-اصلا ازکجا میدونست که باید دنبال چی بگرده؟
+بخوای قبولش کنی یا نه، ساسکه توی ده دقیقه گنجوتسو خیلی بیشتر از تمام چیزایی فهمیده بود که تیم تحقیقات تو تو شب و روز فهمیده بودن.
اروچیمارو با غرور گفت و ابرویی بالا انداخت. ناروتو دستشو مشت کرد.
-ادامه بده+به عنوان کسی که تمام اوچیها رو میشناسه بهش گفتم که ایناری اوچیها کسیه که دنبالش میگرده. هرچند اون اسمشو میدونست.
-ایناری اوچیها؟
+اوهوم. پسرعموی شیسویی اوچیها. یکی از به درد نخور ترین اوچیها هایی که تاریخ به خودش دیده. ولی خب..یکی از معشوقه های ایناری حامله میشه و احتمالا همون موقع منما متولد میشه.ناروتو دستی به صورتش کشید
-خب. این اطلاعت به چه درد ساسکه خورد؟
+خوش اشتهایی هوکاگه ساما! وایسا به اونجا هاشم میرسیم.
ناروتو اخم کرد
YOU ARE READING
Nightcall
Fanfiction[Narusasu] سال هاست که آرامش کونوها رو زیر سایه ی هوکاگه هفتم فرا گرفته. ارامشی که کمی بیش از حد بوی سکوت میده. ولی بین این سکوت و سکون چه جنشبی دیده میشه؟ "عشق، خانواده ی من رو نفرین کرده"