chapter11

71 16 179
                                    

*۱۰ سال قبل*

+آخرین تیم اکادمی هم از ماموریتشون برگشتن. کونوهامارو چندساعت پیش این‌گزارش رو آورد. ولی تو سرت خیلی شلوغ بود و نشد که بهت بگم.
-ماموریت موفقیت آمیز بود؟
+آره. هرچند به یه دشمن جونین برخوردن.
-جونین؟ قرار نبود توی اون منطقه جونینی باشه.

گفت و بالاخره دستشو جلو برد تا گزارش رو از دست شیکامارو بگیره.
حق با اون بود. ماموریت درجه ی بالایی نداشت و تیم کونوهامارو هم تازه کار بودن، اما اینکه به یک نینجای جونین برخورده بودن عجیب بود.

شیکامارو به مدت ده دقیقه روبروش صبر کرد. چون مرخصش نکرده بود منتظر شد.

ناروتو اصولا آدم بیخیال و شل‌گیری بود. شیکامارو اینو بهتر از هر کس دیگه ای میدونست. و اوایل زمانی که هنوز کاکاشی هوکاگه بود این موضوع باعث نگرانی بود، چون ناروتو به درس های تئوری و کاغذ بازی و ملاقات های استراتژیک اهمیت نمیداد و پشت میز خیلی زود خسته میشد.

اما حالا بعد از گذشت یک سال از هوکاگه شدنش همه چیز خیلی تغییر کرده بود. در واقع، ناروتو خیلی تغییر کرده بود.

شیکامارو به اخم غلیظ بین ابرو های بلوند رنگش نگاه کرد و نفسشو بیرون داد.

ناروتو بالاخره گزارش رو بست و روی میز گذاشت. چند ثانیه ای در سکوت در حالی که عمیق توی فکر بود به روبرو خیره شد و بعد نفس عمیقی کشید.
-این همون نینجائه.
شیکامارو مکث کرد.
-همونی که تاحالا سه دفعه فکر کردیم کشتیمش. همونی که در ازای قتل پول میگیره و به استخدام مافیا های مرموز درمیاد.

حقیقت این بود که این موقعیت بدجوری اونو یاد تیم ۷ و اولین ماموریت جدیشون مینداخت. جایی که با زابوزا، قاتل خاموش مه، روبرو شده بودن.

حالا جایی نزدیک کونوها یک نینجای رده بالا بود که از تکنیک های عجیبی استفاده میکرد. چیزی شبیه به کاگه بونشین گزارش شده بود، اما با سرعت باور نکردنی حریف رو دور خودش میچرخوند.

دوباره نگاهی به گزارش مفصل کونوهامارو و گزارش تیم های قبلی ای که باهاش روبرو شده بودن انداخت.

مشکل اینجا بود که وقتی میتونستن بالاخره از بین تصاویر و کاگه بونشین هاش خودش رو تشخیص بدن و بکشنش، اون همیشه زنده میموند‌. انگار همیشه بونشین هاش به جای خودش گیر میفتادن.

و برای ناروتو که تکنیک اصلیش کاگه بونشین بود این مسئله یک معما شده بود، چون میدونست هر نوع بونشینی بعد از نابود شدن ناپدید میشه. و امکان نداره یک بونشین مثل انسان عادی خونریزی کنه و جنازه‌ش بعد مرگ روی زمین بمونه.

تنها جوابی که به ذهن میومد این بود که اون نینجا هزار تا جون داشت و هردفعه فقط یکیشو میتونستن بکشن!

برای همین فقط یک راه حل به ذهنش رسید. راه حلی که ممنوعه بود و مدتی بود توی سرش روش یک ضربدر قرمز کشیده بود.

NightcallWhere stories live. Discover now