+اینجا قلب کونوهاست
-تو...ده سال پیش...تو همون نینجایی! همونی که...
شیکامارو اب دهنش رو قورت داد. قیل از اینکه بتونه جملهش رو تموم کنه ماری سینه ی مرد رو از مشت شکافت و سرش رو هیس کنان بیرون آورد همونطور که بدن بیجونش روی زمین میفتاد اروچیمارو هیسی کرد
+برام مهم نیست کی هستی. داری مشکل درست میکنی!شیکامارو میدونست امکان نداره موفق شده باشن بکشنش. ولی توقع نداشت به این سرعت از تمامی زوایا هزاران نسخه از مرد سیاه پوش رو ببینه که مثل مور و ملخ نزدیک میشدن.
فراتر از صدای قدم هاشون، جایی نزدیک کپسول، صدایی به گوش رسید.
+شما میمیرید، و من به هدفم میرسم.
-تو از کی دستور میگیری لعنتی؟؟؟تصاویر جلوی جشن هاشون تار شدن. شیکامارو در حالی که سرشو گرفته بود روی زانو هاش افتاد. سوناده تلاش میکرد باهاشون مقابله کنه اما فایده ای نداشت.
+به یه انفجار نیاز داریمشیکامارو زمزمه کنانگفت. کنارش سوناده فریاد زد
-واقعا فکر هوشمندانه ایه با توجه به اینکه کنار یه منبع عظیم انرژی وایستادیم!شیکامارو مکث کرد. هیچکدومشون توانایی ساختن چیزی مثل پناهگاه نداشتن. هر حرکت اضافی ای هم خطرناک بود، چون با توجع به گرمای زیاد و حجم انرژی کپسول ممکن بود به یک انفجار ختم بشه. اما میتونستن کسایی رو بیارن که تواناییشو دارن.
+اروچیمارو... انجامش بده!
اروچیمارو از حرکت باز ایستاد و با اخم برگشت.
-جنازه. باید یه جنازه ای باشه!
سوناده مشت محکنی توی صورت یکی از مرد های سیاه پوش کوبید. مرد روی زمین افتاد.شیکامارو فریاد زد
+جواب نمیده. اونا فقط بونشینن!سوناده درحالی که یقه ی بدن بیجون رو میکشید عقب از بین دندون هاش غرید
-بالاخره یه بار برای همیشه میفهمیم چه کوفتی ان.اروجیمارو بالای سرش رفت و چند مهر با دستش اجرا کرد.
شیکامارو احساس درموندگی میکرد. توی تاریکی انبار، سایه هاش توانایی زیادی نداشت، و سوناده هم فقط میتونست مشت های ساده بزنه. پس چند تا کاگه بونشین درست کرد.
سایه ها هر لحظه نزدیکتر میشدن. شیکامارو میدونست که اونا دارن با سرعت فراتر از تصور جابجا میشن، و انقدر سرعتشون زیاده که به چشم نمیاد، برای همین اگر هم بخوان نمیتونن حتی لمسشون کنن. و این اطلاعات رو مدیون مشاهده ی شارینگان ساسکه، ده سال پیش، بودن
+اروچیمارو! شارینگان!!
اروچیمارو نیشخندی زد. آستین دستشو بالا داد و مهری که روی دستش تا شونه فعال شده بود رو نمایان کرد.
صدای گرفته ی اروچیمارو بین صدای برخورد سلاح ها بهم طنین انداز شد
-ادوتنسه!!
YOU ARE READING
Nightcall
Fanfiction[Narusasu] سال هاست که آرامش کونوها رو زیر سایه ی هوکاگه هفتم فرا گرفته. ارامشی که کمی بیش از حد بوی سکوت میده. ولی بین این سکوت و سکون چه جنشبی دیده میشه؟ "عشق، خانواده ی من رو نفرین کرده"